جدول جو
جدول جو

معنی متندح - جستجوی لغت در جدول جو

متندح
(مُ تَ نَدْ دِ)
گوسفندان که متفرق گردنداز جای خویش از سیری و پری شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آواره شده از جای باش. رجوع به تندح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ نَدْ دِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و نادم و متأسف. (ناظم الاطباء). نادم. پشیمان. ندمان. ندیم، فکانی سبابهالمتندم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تندم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَحْ حی)
پهن واشدن گوسپند در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). پهن واشدن گوسفند در چرا کردن. (زوزنی). متفرق گشتن گوسفندان از جای خویش از سیری و پری شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیاری وکثرت و وسعت و فراخی. (ناظم الاطباء) : لی عن هذا الامر منتدح، ای سعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لک منتدح فی البلاد، ای مذهب واسع عریض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَدْ دِ)
پوستی که خراشیده شود. (آنندراج). پوست خراشیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکدح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روائی خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود، کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پرسندۀ خبر. (آنندراج). تفحص کننده در اخبار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده، دست بر دهان نهنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تندس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
دست پاک کننده به مندیل. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به کار می برد رومال و یا دستمال را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تندل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دی)
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْ دِ)
فخرکننده و تکلف نماینده در ستایش خود. (آنندراج). لاف زننده و نازنده و فخر کننده بخود. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که دوست دارد ستایش خود را و میگوید در ستایش خود چیزی را که ندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمدح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صَ)
جامۀ در پی کرده و نیکو دوخته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). ثوب متنصح، جامۀ نیک دوخته، بعیر متنصح، شتر سیراب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
آن که به ناصحان مانند شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پند و نصیحت میشنود، دوزنده و در پی کننده. رجوع به تنصح شود، جامۀ در پی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
دور گردنده از آلایش و غیره. (آنندراج) ، کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
شتر کم پیه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
چیزی جنبندۀ فروهشتۀ آویزان. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبان و لرزان و آویزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنوح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جای فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنصح
تصویر متنصح
کسی که پند و نصیحت میشنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوح
تصویر متنوح
جنبده فروهشته آونگ
فرهنگ لغت هوشیار