جدول جو
جدول جو

معنی متنخم - جستجوی لغت در جدول جو

متنخم
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که نخامه اندازداز سینه یا بینی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تف میکند و خلط سینه می اندازد وبینی میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنعم
تصویر متنعم
کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خِ)
طعام ناگوار و سنگین و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخمه و تخمه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ خِ)
از ’وخ م’، تخمه زده از طعام. (آنندراج). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و مادۀ قبل و تخمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخامه بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). خیو بیوکندن. (بیفکندن) (زوزنی). نخامه انداختن از سینه یا از بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
کشورهای هم حد. (ناظم الاطباء). آنچه که حدش به حدی دیگر است: ارکان پارس این است، رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است بر صوب سیرجان... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است بر صوب دریا. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 121). و رجوع به متاخمه شود.
- ظن متاخم به علم، ظنی که هم حد است به علم یعنی سخت نزدیک به علم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ظن متاخم به یقین، که به یقین پیوندد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس و وقت شناس و منجم. (از اقرب الموارد) ، کسی که از بی خوابی و یا از عشق، ستاره می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که آب بینی اندازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آب بینی میاندازد و تف می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
مالک بن عویمربن عثمان هذلی. ملقب به ابواثیله، شاعری است از نوابغ هذیل. صاحب اغانی قصیده ای را باو نسبت داده است که در رثاء پسرش اثیله گفته است. (از اعلام زرکلی ج 3ص 829). رجوع به البیان و التبیین، ج 1 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که بهترین را برگزیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که برمیگزیند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء) ، بیزنده و غربال کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنخل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خی)
بزرگ منش و خودبین. (آنندراج). نازنده و لاف زننده و بیهوده فخر کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و نادم و متأسف. (ناظم الاطباء). نادم. پشیمان. ندمان. ندیم، فکانی سبابهالمتندم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تندم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَخْ خِ)
گران و ناگوار گردنده مثل طعام و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناگوارد شده و تخمه شده و ناتندرست. (ناظم الاطباء). و رجوع به توخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
آغازکننده کاری را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغاز کننده. (ناظم الاطباء) ، نرم و ملایم در پرسش علم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
مروارید که درکشیده و راست گردد در رشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک به رشته کشیده، آراسته و مرتب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنظم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَعْ عِ)
به ناز و نعمت گذران کننده. (غیاث) (آنندراج). فراخ و آسان زندگانی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی. (ناظم الاطباء). به ناز و نعمت پرورش یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :... تحسر همی خوردم، که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله عروضی ص 109). متنعم بود و سایه پرورده. (گلستان) ، توانگر و دولتمند. (ناظم الاطباء). مالدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نیک بخت، نرم و نازک، آن که حتی المقدور سعی و کوشش میکند و بکار می برد قوت و قدرت خود را. (ناظم الاطباء) ، برهنه پای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیهنده به راندن ستور. (آنندراج). به تندی و تیزی رانندۀ ستور، سازوارو موافق، پرسنده و پرسش کننده از هر کسی، برهنه پای رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
سخن آهسته گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته سراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته خواننده و سراینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
خواب آلوده و خوابیده. (ناظم الاطباء) ، خواب دیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
روغن که ناگوار کند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). چربی که ناگوارد کند معده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
به ناز و نعمت گذران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک هم مرز آنچه که حدش بحدی دیگر متصل است. یا ظن متاخم بیقین. گمانی که بیقین پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
((مُ تَ نَ عِّ))
توانگر، کسی که در ناز و نعمت است
فرهنگ فارسی معین
توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران
فرهنگ واژه مترادف متضاد