دعوی نبوت کننده. (آنندراج). ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. (ناظم الاطباء). آن که دعوی پیغامبری کند به دروغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دعوی نبوت کننده. (آنندراج). ادعای پیغمبری کننده. آن که ادعای نبوت و پیغمبری میکند. (ناظم الاطباء). آن که دعوی پیغامبری کند به دروغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
رجوع به ابوالطیب متنبی، احمد بن حسین بن حسن بن عبدالصمد الجعفی الکندی در این لغت نامه و رجوع به روضات الجنات ص 61 و تتمۀ صوان الحکمه ص 185 و ابن الندیم و اعلام زرکلی ج 1 ص 110 چ 2 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1615 و تاریخ گزیده ص 813 و خاندان نوبختی ص 195 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 595 شود
رجوع به ابوالطیب متنبی، احمد بن حسین بن حسن بن عبدالصمد الجعفی الکندی در این لغت نامه و رجوع به روضات الجنات ص 61 و تتمۀ صوان الحکمه ص 185 و ابن الندیم و اعلام زرکلی ج 1 ص 110 چ 2 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1615 و تاریخ گزیده ص 813 و خاندان نوبختی ص 195 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 595 شود
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). - متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216). - متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103). ، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). - متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216). - متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103). ، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
سست بینایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دست می افشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبی شود، تهی و خالی. (ناظم الاطباء)
سست بینایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دست می افشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبی شود، تهی و خالی. (ناظم الاطباء)
زبیه ساختن برای شکار دده، و زبیه مغاکی جهت شکار شیر و دده. (آنندراج). کسی که زبیه میسازد برای شکار شیر و طعمه در آن می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبی شود
زبیه ساختن برای شکار دده، و زبیه مغاکی جهت شکار شیر و دده. (آنندراج). کسی که زبیه میسازد برای شکار شیر و طعمه در آن می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبی شود
از ’ص ب و’، آن که خود را به کودکی زند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد) ، به خوشی فریبنده. (ناظم الاطباء). کسی که خوشی را بخودمی بندد. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصبی شود
از ’ص ب و’، آن که خود را به کودکی زند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد) ، به خوشی فریبنده. (ناظم الاطباء). کسی که خوشی را بخودمی بندد. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصبی شود
ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود
ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود