جدول جو
جدول جو

معنی متمیز - جستجوی لغت در جدول جو

متمیز
جداشونده، جدا و ممتاز، دارای قوۀ تمییز، دارای عقل و فهم
تصویری از متمیز
تصویر متمیز
فرهنگ فارسی عمید
متمیز(مُ تَ مَ ی یِ)
جداشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا و علیحده و از هم جدا و متفاوت. (ناظم الاطباء).
- متمیز آمدن، جدا و تمیز داده شدن: حلال و حرام آمیخته شده باشد و متمیز نیاید وی را. (ترجمه النهایۀطوسی چ سبزواری ص 132).
- متمیز شدن، جدا شدن. ممتاز شدن. متمیز گردیدن: صفت این خون متمیز شود از خون استحاضه. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ص 15).
- متمیز گردیدن، متمیز شدن: و حق از باطل متمیز گردد. (انیس الطالبین ص 189). رجوع به ترکیب قبل شود.
، پاره پاره از خشم و غیظ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمیز شود، برگزیده و ممتاز. اهل تمیز و تشخیص. صاحب فهم و فراست: و مردم نوبنجان متمیز باشند و به صلاح نزدیک. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147). و مردم فیروزآباد متمیز و بکار آمده باشند و به صلاح موسوم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139). و مردم آنجا (شاپور) متمیز باشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142). و بر متمیزان و بزرگان پوشیده نیست. (جهانگشای جوینی).
شیرینی دختران طبعت
شور از متمیزان برآورد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
متمیز
جدا و علحده و از هم جدا و متفاوت
تصویری از متمیز
تصویر متمیز
فرهنگ لغت هوشیار
متمیز((مُ تَ مَ یِّ))
جدا شونده، (ص) جدا، ممتاز
تصویری از متمیز
تصویر متمیز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحیز
تصویر متحیز
مجتمع گشته، جایگزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمیز
تصویر مهمیز
آلتی فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه می بندند، مخیز، مهماز، اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
ویژگی کسی یا چیزی که از دیگران جدا و مشخص باشد، دارای تمایز
فرهنگ فارسی عمید
میخ آهنی که بر پاشنه موزه سواران باشد، آهنی به پاشنه کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیزه
تصویر متمیزه
متمیزه در فارسی مونث متمیز: جدا جدا شونده مونث متمیز جمع متمیزات
فرهنگ لغت هوشیار
جایگزین، در یافتنی جای گزین حاصل در حیز، شیئی که قابل اشاره حسیه است بالذات با بالعرض متحیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
بازشناخته از، جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی که رنگرزان پارچه را بدان رنگ کنند.} دلبرا، زو کی مجال حاسد غماز تو رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو) (رودکی. لفااق. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمیز
تصویر میمیز
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
((مُ تَ یِ))
چیزی که از دیگری جدا و مشخص باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحیز
تصویر متحیز
((مُ تَ حَ یِّ))
جای گزین
فرهنگ فارسی معین
((مِ))
آلتی فلزی که بر پاشنه چکمه می بندند و هنگام سواری بر تهیگاه اسب می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهمیز
تصویر مهمیز
اپرون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
جدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
Distinct, Distinctively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
distinct, de manière distinctive
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
ברור , בצורה ייחודית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
뚜렷한 , 독특하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
belirgin, belirgin bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
berbeda, secara khas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
পৃথক , বিশেষভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
विशिष्ट , विशिष्ट रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
distinto, de manera distintiva
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
distinto, in modo distintivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
duidelijk, kenmerkend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
виразний , виразно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
отчетливый , отличительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
wyraźny, wyraźnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
deutlich, unverwechselbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
distinto, de forma distinta
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
独特的 , 独特地
دیکشنری فارسی به چینی