- متمکمکه(مُ تَ مَ مِ کَ)
امراءه متمکمکه، زن کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
معنی متمکمکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ مَ مِهْ)
لغت نامه دهخدا
بازایستنده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگردیده وبازایستاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهمه شود
(مُ تَ هََ کْ کِ کَ)
لغت نامه دهخدا
زن بارداری که در نزدیک زادن پستان وی کلان شده و بندهای کمر آن فروهشته و سست گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
(مُ تَ فَکْ کِ کَ)
لغت نامه دهخدا
اسب مادۀ گشن خواه. (از منتهی الارب). مادیان آرزومند نر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکک شود
(مُ تَ کَ کِ)
لغت نامه دهخدا
کلاه گرد پوشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تکمکم شود
(مُ تَ مَکْ کِ)
لغت نامه دهخدا
آن که می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که سخت میگیرد بر غریم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکک شود
(مُ تَ کَمْ مِهْ)
لغت نامه دهخدا
سرگشتۀ خودرای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرگشته. (آنندراج). سرگشته و آواره ای که نمیداند کجا میرود. (ناظم الاطباء)
(عُ)
لغت نامه دهخدا
مکیدن همه شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مکیدن همه چیزی را. (از ناظم الاطباء). مکمک المخ مکمکه، مکید همه مغز استخوان را. (از اقرب الموارد) ، غلطان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
متملکه در فارسی مونث متملک: ویس متملکه در فارسی مونث متملک: ویسدار داستار مونث متملک جمع متملکات. مونث متملک جمع متملکات
متممه در فارسی مونث متمم پر گر پرداختار رساکننده مونث متمم: جمع متممات