جدول جو
جدول جو

معنی متمعر - جستجوی لغت در جدول جو

متمعر(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مَعْ عِ)
روی آژنگ ناک و در ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده ابرو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمعز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
خداوند بسیار خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند خرمای بسیار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
برگردیدن رنگ روی از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، بریزیدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَعْ عِ)
کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مارر)
کشتی گرفته. (ناظم الاطباء) ، هما متماران، یعنی آن دو با یکدیگر کشتی میگیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَخْ خِ)
کسی که برابر باد می ایستد، آن که پشت به باد میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جلد و شتاب. (ناظم الاطباء) ، جویندۀ چراگاه، کسی که بینی وی در خشم می جنبد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زَ)
کسی که به یکبار شیر میدوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
آن که یک یک مکد و اندک نوشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می نوشد یا می مکد اندک اندک. (ناظم الاطباء). رجوع به تمزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
آن که اثر توانگری پیدا شود بر او. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). بظاهر مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) ، برگ تازه و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَصْ صِ)
آن که باقی شیر را دوشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می دوشد باقی شیر را. (ناظم الاطباء) ، کسی که به سرانگشتان یا به سبابه و ابهام می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پی روی نماینده، پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضِ)
آن که خویشتن را به مضریان مانند کند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به مردمان مضر شبیه می کندو به آنها نسبت میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که بر گروه مضر خشم می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمضر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طِ)
در باران شونده و پیش باران شونده. (از منتهی الارب). به تنزه رفتن پس از باران. (از اقرب الموارد) ، اسبان که به همدیگر پیشی گیران آیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
متمعده (م ت م ع ع د) . تر و تازه. یقال تمرمتمعد و رطبه متمعده. (ناظم الاطباء). رطبه متمعده، خرمای تر و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دردآگین شکم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دردآگین روده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
رطب که بحد خرما رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رطب خرما شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمیر شود، خرمابن که دارای خرما باشد، پرورش یافته با خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ ءِرر)
از ’ت م ر’، نره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمحیطالمحیط). نرۀ سخت و نرۀ سخت نعوظ. (ناظم الاطباء) ، کلاکموش سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، نیزۀ سخت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
بچۀ موی ناک در شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسناک. (آنندراج). رجل متذعر، مرد ترسناک. (منتهی الارب). مرد ترسناک و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عِ)
روی زشت گون و پیسه. (از منتهی الارب). زشت گون و پیسه روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نرۀ سخت و درشت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متمئرّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
برافتاده موی از بیماری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کچل شده از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
شیر زیرک در شکارافکنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیرک و ماهر و رسا. (ناظم الاطباء). رجوع به تمهر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که او را از خرما توشه داده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکره. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به ممتکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عی)
درازشده و کشیده شده. (ناظم الاطباء) ، راز فاش شده، خرامنده و نازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
در خاک غلطنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دورتک و عمیق، بدخوی و کج خلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعق شود، گویندۀسخن بدون تعمق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار