جدول جو
جدول جو

معنی متمشی - جستجوی لغت در جدول جو

متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
فرهنگ فارسی عمید
متمشی
(مُ تَ مَشْ شی)
دونده و راننده. (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تمشی شود، فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج).
- متمشی شدن کار و جز آن، جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن: تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 316). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. (جهانگشای جوینی). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. (تاریخ قم ص 12).
- متمشی گردیدن، سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن:
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
فرهنگ لغت هوشیار
متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمنی
تصویر متمنی
کسی که تمنی و آرزویی دارد، آرزو کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَشْ شِ)
آن که اثر توانگری پیدا شود بر او. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). بظاهر مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) ، برگ تازه و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طی)
خرامنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، روز دراز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضی)
درگذرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمضی شود، فرستنده و روانه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
جامه که پاره شود. (آنندراج). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب که آخر گردد. (آنندراج) (منتهی الارب). شب به آخر رسیده. (ناظم الاطباء) ، پوست برکنده و برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمشق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
پاک کننده خود را از پلیدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کننده خود را از نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که میخورد هر آنچه در کاسه بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
کسی که می خاید کنار استخوان را و می مکد مغز آنرا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
بیزار شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرهیزگار و پرهیز کننده و اجتناب کننده و کناره گیرنده، کسی که شکایت می کند، آن که معذرت میخواهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمخی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ ری)
آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شده و زینت گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَغْ غی)
انبان فروهشته و نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انبان نرم وفروهشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمغی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به همدیگر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تماشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمشاء. داروی مسهل خورنده. (از منتهی الارب). آنکه داروی مسهل می خورد، گرفتار شکم روش و اسهال. (ناظم الاطباء). رجوع به استمشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شی)
طعام شبانگاهی خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شبانگاه خورنده وشام خورنده. (ناظم الاطباء) ، شبکور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَشْ شی)
پوشنده و فرو گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که خود را بپوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شی)
ریش و قرحۀ فراخ شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماری مستولی و فراگرفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عی)
درازشده و کشیده شده. (ناظم الاطباء) ، راز فاش شده، خرامنده و نازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لی)
سست و کاهل و آهسته. (ناظم الاطباء) ، برخوردار از زندگانی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تملی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْکی)
تر شده از خوی و عرق، اسبی که چشم خود را بزانو بخاراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شی)
ترسنده. (آنندراج). هراسیده و ترسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مِ)
مانند مشمش. همچون مشمش به لون. به رنگ مشمش: ان المختار منه هو المشبع الصفره المقارب بالتشبه بالجلنار من الاحمر و بعده المشمشی. (الجماهر بیرونی ص 74). و هناک معدن یعرف بناونولون جوهره مشمشی. (الجماهر بیرونی ص 86). و رجوع به همان کتاب و مشمش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شی)
نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شی)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دریافت میکند بوی را. (ناظم الاطباء) ، مست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نی)
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نا)
آرزو کرده باشد. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشمشی
تصویر مشمشی
پارچه نازک شبکه دار توز (در آذربایجان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماشی
تصویر متماشی
آمد و شد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخشی
تصویر متخشی
ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
تمنا کننده، خواهشمند، مستدعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره