جدول جو
جدول جو

معنی متمخض - جستجوی لغت در جدول جو

متمخض
(مُ تَ مَخْ خِ)
شیر جنبنده در ممخضه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مَرْ رِ)
سست در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
بیزار شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرهیزگار و پرهیز کننده و اجتناب کننده و کناره گیرنده، کسی که شکایت می کند، آن که معذرت میخواهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمخی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
آن که بینی افشاند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که افتان و خیزان و مضطربانه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
بسیار جنبده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَخْ خِ)
کسی که برابر باد می ایستد، آن که پشت به باد میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
آن که مغز از استخوان برآورده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمخخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
نعت فاعلی از استمخاض. شیر دیر سطبر شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استمخاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
بچۀ در شکم مادر جنبنده. (از منتهی الارب). بچه ای که در شکم مادر می جنبد، شیر جنبنده در شیرزنه. (ناظم الاطباء). و رجوع به امتخاض شود
لغت نامه دهخدا
(تَحَ حُ)
جنبیدن شیر در مخضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوغ زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوغ گردیدن شیر. (از اقرب الموارد) ، درد زه خاستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درد زه گرفتن مادیان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان حین التمخض و الطلق یحاد عن المراءه فانه ان ترک بحاله انصدعت المراءه فی الولاده و کذا السائر الحیوان. (ابن البیطار ج 1ص 52) ، باردار شدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آبستن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فتنه زادن زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، آمادۀ باریدن شدن آسمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِخَ)
مشک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تلم. شیرزنه. تلق. ممخضه. ج، مماخض. (المنجد)
لغت نامه دهخدا