جدول جو
جدول جو

معنی متمانعه - جستجوی لغت در جدول جو

متمانعه
(مُ تَ نِ عَ)
مؤنث متمانع: و الادویه المسهله والمدره فی اکثر الاثر متمانعه الافعال. (ابوعلی سینا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تمانع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حِ لَ)
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بر روی درافتادن در بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
با هم مروسنده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). رجوع به تماصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَتْ تِ عَ)
مؤنث متمتع، عمره گذراننده: چون زن در مکه شود و متمتعه باشد. (ترجمه النهایۀطوسی چ سبزواری ج 1 ص 183). و رجوع به متمتع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
با هم بی باکی نماینده و فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). متماجن. گستاخ و بی ادب و بی شرم و فحاش به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماجع و تماجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِلَ)
مؤنث متماثل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
بر پای داشتن در جنگ. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). تانخه فی الحرب متانخه، بر پای داشت او را در جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نِ عَ)
مؤنث متمنع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متمنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
بازدارنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمایزه
تصویر متمایزه
مونث متمایز جمع متمایزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخادعه
تصویر متخادعه
مونث متخادع جمع متخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش دادن، گرو گرفتن، همپستایی: در سواری به پستا سوار شدن، دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانحه
تصویر ممانحه
گریستن پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنعه
تصویر ممتنعه
مونث ممتنع جمع ممتنعات
فرهنگ لغت هوشیار
متمتعه در فارسی مونث متمتع: بهره مند: زن مونث متمتع: چون زن در مکه شود و متمتعه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
متمدنه در فارسی مونث متمدن: شهریگر شار مانی مونث متمدن: ممالک متمدنه
فرهنگ لغت هوشیار
متمایله در فارسی مونث متمایل خمیده، گراینده، کج شونده مونث متمایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنیه
تصویر متمنیه
مونث متمنی جمع متمنیات. مونث متمنی جمع متمنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعه
تصویر ممانعه
ممانعت در فارسی: ارواکی باز داشتن پیشگیری
فرهنگ لغت هوشیار
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابعه
تصویر متتابعه
مونث متتابع جمع متتابعات
فرهنگ لغت هوشیار
متواضعه در فارسی مونث متواضع: فروتن نیتور مونث متواضع جمع متواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثله
تصویر متماثله
مونث متماثل
فرهنگ لغت هوشیار
متمادیه در فارسی مونث متمادی: دیر باز دیرند مونث متمادی: ادوار متمادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازجه
تصویر متمازجه
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکنه
تصویر متمکنه
مونث متمکن جمع متمکنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
((مُ نِ عَ))
جلوگیری کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
ممنوعیت
دیکشنری اردو به فارسی