جدول جو
جدول جو

معنی متلوی - جستجوی لغت در جدول جو

متلوی
(مُتَ لَوْ وی)
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
لغت نامه دهخدا
متلوی
تافته، دو تا گردنده خمنده
تصویری از متلوی
تصویر متلوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ به رنگ، کنایه از کسی که مرتباً به رنگی درمی آید و تغییر فکر و عقیده می دهد، کنایه از گوناگون، مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولوی
تصویر مولوی
مربوط به ولایت، در تصوف مولویه، در تصوف عنوان شیخ های متصوفه و علمای روحانی، نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک، برای مثال ساقی مگر وظیفۀ حافظ زیاده داد / کآشفته گشت طره و دستار مولوی (حافظ - ۹۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
به خود پیچیده، پیچ خورده، پیچ در پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
گاله. بیخود و سرگشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- متلوه العقل، دیوانۀ سودایی و مجنون. (آنندراج). دیوانه و بی عقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَوْ وی)
مستوی و برابر. (آنندراج). راست و مستقیم و هموار و برابر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لی)
دوستی دارنده. (آنندراج) (غیاث). دوست و دوستی دارنده با کسی. (ناظم الاطباء) ، کار پذیرنده. (دهار). کسی که کاری به خود گیرد و به کار کسی اقدام نماید و امری را به گردن گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بر سر کار باشنده. (آنندراج). سرکار و مباشر و بر سرکار. (ناظم الاطباء). که اداره کارهای مؤسسه و سازمان به عهده گیرد: و ذکر آن کسانی که متولی و مباشر مساحت بوده اند از عمال و غیرعمال بر اختلاف روایات. (تاریخ قم ص 101) ، دارای ولایت و ولایت داده شده و حاکم و والی. (ناظم الاطباء). ولی. والی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقهی) در فقه اسلامی متولی کسی است که برحسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است و در هر عصر و زمانی به ادارۀ امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولاً حق الزحمۀ وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمدموقوفه است. عمل و سمت متولی در ادارۀ موقوفه بنام ’تولیت’ خوانده میشود. (از تاریخچۀ وقف در اسلام، تألیف دکتر شهابی ص 3) : مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان. (تذکره الملوک چ 2 ص 2). بلکه شرعاً هر کس را واقف اوقاف متولی و صاحب اختیار قرار داده باشد. (تذکره الملوک چ 2 ص 3).
- متولی منصوب (یا متصدی) ، اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف، از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف ادارۀ کل (سازمان) اوقاف برای ادارۀ موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. (تاریخچۀ وقف در اسلام دکتر شهابی ص 3).
- متولی منصوص،کسی که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردداز قبیل ارشد، اکبر، اعلم، اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آن. (تاریخچۀ وقف در اسلام دکتر شهابی ص 3) ، برگشته و روبروی گردانیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لی)
ابوسعد عبدالرحمن بن مأمون نیشابوری (426- 478 هجری قمری) مردی فقیه و عالم به اصول بود. در نیشابور متولد شد و به مرو علم آموخت و در مدرسه نظامیۀ بغداد به تدریس پرداخت و در همانجا نیز درگذشت. او راست: تتمهالابانه، کتابی در ’فرائض’ به اختصار و نیز کتابی در ’اصول دین’ به اختصار (از اعلام زرکلی، ج 2 ص 504)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هی)
بازی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تلهی شود، خود را مشغول کننده به چیزی. (ناظم الاطباء) ، بازی دوست، فراموشکار و غافل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِهْ)
سراب درخشنده و مضطرب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضطرب و جنبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَکْ کی)
کسی که می ایستد و توقف میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلکؤ (ت ل ک ک ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء).
- متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء).
، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی:
انما الدنیا فداء داره
وبنو الدنیا فداء اسرته.
اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وی)
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثور متلول، گاو استوارخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). گاو فربه استوارخلقت. (ناظم الاطباء)، نعت است از تل (ت ل ل) . یقال تله للجبین کما یقال کبه لوجهه. (منتهی الارب). بر زمین زننده کسی را یا بر گردن و روی افکننده. (آنندراج). به روی افکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
کار قوم لوط کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). لواط کننده ومشغول به لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به تلوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
پیچنده و برگردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). پیچیده و برگردیده. (از ناظم الاطباء). رجوع به تلوص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آلوده و چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلوث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ می)
گونه ای که برگردد و یا گندم گون شود، مأخوذ از ’لمی’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پژمرده رنگ یا گندم گون. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
انتظار و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و با درنگ و شکیبا و صابر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلوم شود
لغت نامه دهخدا
مولوی در فارسی: دستار سوفیان کلاه درویشان خداوندی منسوب به مولی، عنوانی است برای شیوخ تصوف و ملایان و علمای روحانی. یا عمامه (دستار) مولوی. عمامه ای (دستاری) که مشایخ بر سر گذارند: (ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد کاشفته گشت طره و دستار مولوی) (حافظ. 346) یا کلاه مولوی. کلاه نمدی بلندی که گذارند: بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده پیچ در پیچ بخود پیچنده پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
کار گزار، جادنگو (متولی وقف)، سر پرست برمک، کیشمند دینکار پیشنماز کسی که اداره امور موسسه یا کاری را بعهده گرفته، آنکه اداره امور بقعه ای از بقاع متبرکه را بعهده دارد، سرپرست املاک موقوفه: ... مدرسان و شیخ الاسلامان و پیش نمازان و قضاه و متولیان... توضیح کسی است که بر حسب صفات و مشخصاتی که واقف در وقف نامه ذکر کرده است در هر عصر و زمانی باداره امور وقف موافق نظر واقف می پردازد. معمولا حق الزحمه وی در وقف نامه ها یک عشر از درآمد موقوفه است. عمل و سمت متولی در اداره موقوفه بنام تولیت خوانده میشود. معمولا واقفان تا خود زنده هستند متولی موقوفه نیز میباشند. در اکثر وقف نامه ها تولیت در اعقاب و فرزندان واقف نسلی پس از نسل دیگر معین میگردد. در بعضی وقف نامه ها نیز از همان آغاز امر بواسطه اینکه واقف فرزندی نداشته و یا از فرزندان خود ناراضی بوده است تولیت در غیر اولاد و خاندان واقف قرار داده شده است. در بعض دیگر از موقوفات مهم نیز برای اینکه کسانی نتوانند بملک موقوفه تجاوز کنند تولیت بسلطان وقت تفویض شده است از قبیل قسمت اعظم موقوفات آستان قدس رضوی و موقوفات مدرسه سپهسالار ناصری در تهران. یا متولی منصوب یا متصدی. اگر موقوفه ای مجهول التولیه باشد کسی که قبل از وضع قانون اوقاف از طرف حاکم شرع معین میشد و پس از اجرای قانون اوقاف از طرف اداره کل (سازمان) اوقاف برای اداره موقوفه انتخاب میگردد بنام متولی منصوب یا متصدی خوانده میشود. یا متولی منصوص. کسی است که در وقف نامه نام او برده شده و یا صفات و مشخصاتی برای متولی ذکر شده که با فرد معینی منطبق گردد از قبیل: ارشد اکبر اعلم اتقی و اورع اولاد یا اعلم علمای محل و یا پیشنماز مسجد جامع و نظایر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقی
تصویر متلقی
دیدار کننده دیدار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوث
تصویر متلوث
آلوده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوم
تصویر متلوم
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ برنگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوه
تصویر متلوه
تا سه مند، آبسار درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولوی
تصویر مولوی
((مُ یا مَ لَ))
منسوب به مولی، نوعی کلاه نمدی بلند که دراویش بر سر گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلون
تصویر متلون
گوناگون، کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد، رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولی
تصویر متولی
((مُ تَ وَ لّ))
سرپرست، مباشر، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتوی
تصویر ملتوی
((مُ تَ))
به خود پیچیده، پیچ در پیچ شونده، نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره