جدول جو
جدول جو

معنی متلمس - جستجوی لغت در جدول جو

متلمس
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
متلمس
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
طلب شده، خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
ملبّس، پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَعْ عِ)
مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ لَمْ مِ)
آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب). تذوق. (ازاقرب الموارد). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی ماندۀ غذا را برداشته دهان را پاک کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مَ)
محل تبسم و خنده. یقال: انه لحسن المتلمظ. (ناظم الاطباء). متبسّم. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
سخن زشت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلمخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ناشتا شکننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که ناشتاشکن میخورد. (ناظم الاطباء) ، لب لیسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که لب خود را می لیسد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمح شود، چشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَمْ مِ)
محو و ناپدید گردنده. (آنندراج). محو شده و ناپدید شده و حک گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
در آب فرو رفته و غوطه ور شده و غرق شده، رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، متغمس فی السواد، خود را آراسته با لباس سیاه. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
خورنده. (آنندراج) (منتهی الارب). چشنده و خورنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
جامه پوشنده. (غیاث) (آنندراج). لباس پوشنده. به لباس کسی درآمده. (ناظم الاطباء) ، پنهان شونده، پوشنده. (غیاث) (آنندراج) ، طعام چسبنده بدست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جویندۀ چیزی. (آنندراج). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب. خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جُءْ)
بار بار جستن و درپی یکدیگر جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلب چیزی باربار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ربایندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رباینده وبه زور گیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ می)
گونه ای که برگردد و یا گندم گون شود، مأخوذ از ’لمی’. (آنندراج) (از منتهی الارب). پژمرده رنگ یا گندم گون. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
تابان و نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تابان و درخشان و صیقلی. (ناظم الاطباء) ، نرم گردیده، بازگشته از کاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملس شود، رسته و رهایی یافته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ سَ)
جای درد. یقال: کواه المتلمسه، یعنی داغ کرد جای درد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
لمس. (اقرب الموارد) (المنجد). بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الشیخ الرباطات هی کالاوتار، عصبانیه المرئی و الملمس ای شبیه بالعصب فی البیاض و هوالمرئی و لدونه القوام و هوالملمس. (بحرالجواهر).
- لطیف الملمس، هموار. لغزان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- لین الملمس، لغزنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هو (ای حجرالارمنی) لین الملمس. (قانون شیخ الرئیس ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً).
- ناعم (ناعمه) الملمس، نرم به بساوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذکیهالرائحه ناعمه المشم و الملمس. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
،
{{اسم}} جای بسودن. (منتهی الارب). جای سودن دست و تن و پوست. (ناظم الاطباء). موضع لمس. (اقرب الموارد)، تن و پوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
سخت و درشت در دین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد) ، پایدار و برقرار و با مقاومت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی باک و بی پروای در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
میلاو شاگرد واژه (متلمذ) در تازی درست نیامده و به جای آن (تلمیذ) آید شاگرد جمع متلمدین. توضیح در عربی فصیح تلمذ و متلمذ نیامده و بجای کلمه اخیر تلمیذ مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملس
تصویر متملس
رهیده رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
جامه پوشنده پوشنده، پوشیده، آمیزا آمیخته شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمس
تصویر تلمس
پیاپی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمس
تصویر ملمس
لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
جوینده چیزی، خواهشمند، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مَ))
درخواست شده، طلب کرده، تقاضا، حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتمس
تصویر ملتمس
((مُ تَ مِ))
التماس کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلبس
تصویر متلبس
((مُ تَ لَ بِّ))
لباس پوشیده، به لباس کسی درآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلمذ
تصویر متلمذ
((مُ تَ لَ مِّ))
شاگرد، دانش آموز
فرهنگ فارسی معین
التماس کننده، خواهشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد