- متلقح(مُ تَ لَقْ قِ)
ناقه که آبستن وار نماید. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به تلقح شود
معنی متلقح - جستجوی لغت در جدول جو
- متلقح
آبستن وار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ قِ)
لغت نامه دهخدا
گشن. ج، ملاقح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه گشن می دهد خرمابن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به القاح شود
(مُ تَ لَقْقِ)
لغت نامه دهخدا
فروخورندۀ طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعیر متلقف، شتر که دو سپل دست را بجانب چپ مایل دارد در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (ازتاج العروس)
(مُ لَقْ قَ)
لغت نامه دهخدا
مرد آزموده کار. (آنندراج) : رجل ملقح، مرد آزموده کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(مُ لَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
بارورکننده: چه امروز خاطر من کهتر را بر خواطر جملۀ اصحاب قلم، نظماً و نثراً، حق است خاصه برخاطر مشرف مجلس مهذب الدینی، که ابدالدهر ملقح خاطر منقح عبارت باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 145)
(تَ)
لغت نامه دهخدا
آبستن وار نمودن ناقه، منسوب کردن کسی را به گناه ناکرده، بدست اشاره کردن در سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(مُ تَ فَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
آمادۀ بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گل گشاده و شکفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). گل شکفته. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ لَزْزِ)
لغت نامه دهخدا
دهان آب افتاده از خوردن انار و سیب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تلزح شود
(مُ تَ لَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
آن که با لقب شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با لقب و ملقب و لقب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلقب شود
(مُ تَ لَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
آن که خرما و جز آن از جابه جا برگیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). چیننده و گردآوردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقط شود
(مُ تَ لَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
دریابنده و واگیرنده (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آموخته و دریافت کننده، گردآورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلقن شود
(مُ تَ لَقْ قی)
لغت نامه دهخدا
ملاقات کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسدو پیش می آید و دیدار میکند و روبرو میگردد. (ناظم الاطباء) ، زن باردار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلقی شود
(مُ تَ لَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
ناشتا شکننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که ناشتاشکن میخورد. (ناظم الاطباء) ، لب لیسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که لب خود را می لیسد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمح شود، چشنده. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ نَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
شتر کم پیه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقح شود
(مُ تَ ذَقْ قِ)
لغت نامه دهخدا
هو متذقح للشر، یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح شود
