جدول جو
جدول جو

معنی متلغم - جستجوی لغت در جدول جو

متلغم
(مُ تَ لَغْ غِ)
آن که ملاغم جنباند وقت سخن گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد درون دهان را وقت سخن گفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لَغْ غِ)
مانده گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که وامانده و خسته میکند. (ناظم الاطباء) ، دور و دراز راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روانه کننده و دور برنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلغب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
روغن مالی بر اعضاء و مرهم نهادگی بر زخم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
به جیوه آمیخته (زر و فلزات دیگر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). فلزی که با جیوه ترکیب شده باشد. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
تخمه شده و کسی که طعام وی را ناگوارد آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
خوشبوی آلودن در ملاغم دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملاغم جنبانیدن وقت سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و ملاغم گرداگرد درون دهان. (آنندراج). قال ابن اعرابی قلت لاعرابی متی المسیر فقال تلغموا بیوم السبت، یعنی ذکروه و اشتقاقه من حرکوا ملاغمهم به. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ غَ)
بلغمی. آن که بر مزاج او بلغم غلبه دارد. ج، مبلغمون و مبلغمین: فاما المبردون و المبلغمون فلا یسلمون من ضرره (ضررجبن = پنیر) . (ابن بیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و هو (ضراه) نافع الاصحاب الریاح الغلیظ و المبلغمین و اصحاب الجشاءالحامض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
بانگ کننده مثل آهو و شتر و گوزن و بزکوهی و گاو دشتی. (آنندراج). آهو و شتر و گاو دشتی و گوزن و بزکوهی بانگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَغْ غِ)
گل شکفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تفغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَثْ ثِ)
آن که دهان بند نهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر دهان وی دهان بند باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْجِ)
اسب لجام بسته. (آنندراج) (منتهی الارب). اسب لگام بسته. (ناظم الاطباء). رجوع به تلجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دِ)
جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) ، کفشی که محتاج درپی و وصله شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَغْ غِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان و یا دیوانه می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تطغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
روی تیره و خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
سخت خشمنا’، یقال: جاء فلان متلغداً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ ذِ)
بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خورنده و پرخوار و اکول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
شیر و شتر که آمادۀ گرفتن کسی شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آماده و مهیای برجستن و گرفتن کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
آن که روی بند و عمامه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که دهان و بینی را با لفام بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلفم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
انتظار و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و با درنگ و شکیبا و صابر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
به یکبار فروخورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که میخورد و می بلعدو فرو میبرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
سخن آهسته گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته سراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته خواننده و سراینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
خشمگین و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَغْ غِ)
سخن گوینده در خشم. (آنندراج). آن که در حالت خشم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَغْ غِ)
خشم ناک. (آنندراج). خشمگین و در حالت خشم و غضب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
گرداگرد دهن. ج، ملاغم. (بحر الجواهر). گرداگرد دهن که زبان به آن برسد. و در لسان آرد: دهان و بینی و آنچه گرداگرد آن است. ملاغم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلجم
تصویر متلجم
از ریشه پارسی - لگام بسته
فرهنگ لغت هوشیار
ترکیب فلز با جیوه، هرگاه دو یا چند فلز را ذوب و با هم ترکیب کنند آنرا آلیاژ گویند، و اگر یکی از آنها جیوه باشد ملغمه نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدم
تصویر متلدم
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوم
تصویر متلوم
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغم
تصویر ملغم
((مَ غَ))
روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم
فرهنگ فارسی معین