جدول جو
جدول جو

معنی متلجن - جستجوی لغت در جدول جو

متلجن
(مُ تَ لَجْ جِ)
ناتمام شوئیدۀ موی سر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ به رنگ، کنایه از کسی که مرتباً به رنگی درمی آید و تغییر فکر و عقیده می دهد، کنایه از گوناگون، مختلف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَ)
قسمی از خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج می سازند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت و روغن و پیاز سرخ کرده با انواع میوه های خشک چون گردو و آلو و گوجه برقانی و بادام و پسته و غیره سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متنجان. و رجوع به مطنجن شود
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
برچفسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تلجن الشی ٔ، تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد) ، کوفته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک ناشدن سر از ریم و چرک به شستن، برگ را با هستۀ خرما کوفتن به جهت علف ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلبن شود، سست و با درنگ. (ناظم الاطباء). کاهل و سست. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْ جِ)
آن که دعوی کند متاع کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعا کننده و کسی که ادعای تملک چیزی را میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلجج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْ جِ)
کسی که میکند گرداگرد چاه آب را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْجِ)
اسب لجام بسته. (آنندراج) (منتهی الارب). اسب لگام بسته. (ناظم الاطباء). رجوع به تلجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و دیر و با درنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
شتر فربه پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَسْ سِ)
فصیل عاریت داده جهت دوشیدن ناقۀ غیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کره شتر عاریت داده شده جهت دوشیدن ماده شتر دیگری. (ناظم الاطباء) ، شعله دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
دریابنده و واگیرنده (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آموخته و دریافت کننده، گردآورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء).
- متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء).
، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی:
انما الدنیا فداء داره
وبنو الدنیا فداء اسرته.
اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
ناشتا شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که ناشتاشکن میخورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَیْ یِ)
نرم گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و ملایم. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاپلوس. رجوع به تلین شود، بارحم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
خوار و فروتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ لِ)
از ’ول ج’، درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازۀ دخول میدهد. (ناظم الاطباء) ، درآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اتلاج شود، اجازۀ دخول داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلجم
تصویر متلجم
از ریشه پارسی - لگام بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقن
تصویر متلقن
دریابنده فرا گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجن
تصویر تلجن
بر چفسیدن، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ برنگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
گوناگون، کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد، رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
رنگارنگ، رنگین، مختلف، گوناگون، متغیر، دمدمی، سست رای
متضاد: یکرنگ، همرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد