جدول جو
جدول جو

معنی متلاحز - جستجوی لغت در جدول جو

متلاحز
(مُ تَ حِ)
درختان تنگ با هم پیوسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درختان ستبر هنگفت و به هم پیوسته. (ناظم الاطباء) ، خلاف یکدیگر آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروه بر هم شوریده که سرنگون کنند همدیگر را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلاحز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمایز
تصویر متمایز
ویژگی کسی یا چیزی که از دیگران جدا و مشخص باشد، دارای تمایز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
پی در پی، متصل به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
به هم چسبیده، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
پیکار کننده و خصومت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). مخاصم و معارض با یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، دشنام دهنده به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
چیز درهم آمده و متداخل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متداخل بعضی در دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاحک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
رسنده یکی به دیگری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوالی و پی در پی و مسلسل و صفهای متصل هم. (ناظم الاطباء). رجوع به تلاحق شود، دست به هم رسانیده، زیاده شده، افزون گشته یکی پس از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
بازنگرنده همدیگر را. (ناظم الاطباء) ، مشابه یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد و ملاحظه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خلاف یکدیگر آمدن و دشواری کردن با یکدیگر در سخن، یقال: تلاحزوا فی القول، همدیگر قافیه نقل کردن کودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَحْ حِ)
بخیل و دشوارخوی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامه برچیننده جهت سفر و یا جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلحز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لاح ح)
رشکین و حسد برنده بر دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جایهای تنگ و تنگیها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضایق. ملحز واحد آن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلاصق
تصویر متلاصق
همدوس دوس از دوسانیدن برابر با چسبانیدن بهم چسبنده جمع متلاصقین
فرهنگ لغت هوشیار
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
فرهنگ لغت هوشیار
همراه شونده، همراه، وابسته همراه باشنده، همراه جمع متلازمین. همراه، وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاحش
تصویر متفاحش
دشنامگوی فحش دهنده ناسزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاحم
تصویر متزاحم
انبوهی نماینده، گرد آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
بازشناخته از، جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلافی
تصویر متلافی
دریابنده رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کننده، همبر خورد، رو به رو روبرو شونده، دو چیز که در نقطه ای بهم رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
روشن. درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاوم
تصویر متلاوم
همنکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاهی
تصویر متلاهی
همبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلایس
تصویر متلایس
نیکو خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاحق
تصویر متلاحق
به هم رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
((مُ تَ یِ))
چیزی که از دیگری جدا و مشخص باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلالی
تصویر متلالی
((مُ تَ لَ))
درخشان، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
فرو پاشنده، فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمایز
تصویر متمایز
جدا
فرهنگ واژه فارسی سره