جدول جو
جدول جو

معنی متقنز - جستجوی لغت در جدول جو

متقنز(مُ تَ قَنْ نِ)
صیاد و صید جوینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقن
تصویر متقن
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
(تَبْ)
صید جستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تقنص. (اقرب الموارد). رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
سخن درشت و زشت بر زبان راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخن رانندۀ درشت و سخت و زشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نَ)
مؤنث متقن. رجوع به متقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
خود را پوشنده به جامه. (از منتهی الارب). قناع پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
شکارجوینده و شکارکننده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
آفتاب فروشونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء) ، قفاز پوشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تقفزشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
نیک پاک از آلایش و از ریم و چرک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
استوار و محکم. (غیاث) (آنندراج). استوار. مبرم. متین. رزین. محکم. مستحکم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یگانه گشته از اهل زمانه
به الفاظ متین و رای متقن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
آن که استوار و محکم کند کار را. (آنندراج). محکم کننده. استوارکننده. (فرهنگ فارسی معین). کسی که به لیاقت و شایستگی مباشرت مینماید کاری را. (ناظم الاطباء) ، آن که بدرستی و استواری چیزی را میسازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ قِ)
بیگمان داننده. (آنندراج). بی شبهه و بیگمان ویقین و دانسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقن
تصویر متقن
استوار و محکم، متین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقنه
تصویر متقنه
متقنه در فارسی مونث متقن: استوار مونث متقن. مونث متقن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقن
تصویر متقن
استوار گردیده، محکم شده، محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقن
تصویر متقن
((مُ تْ قِ))
محکم کننده، استوارکننده
فرهنگ فارسی معین
استوار، مثبت، محرز، محکم، مستند
متضاد: غیرمتقن
فرهنگ واژه مترادف متضاد