جدول جو
جدول جو

معنی متقمص - جستجوی لغت در جدول جو

متقمص(مُتَ قَمْ مِ)
پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ شَمْ مِ)
ترنجیده و گرفته شده، آب ناگوارد شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ مِ)
آن که خود را به موی چیدن دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که زلف میگذارد و موی آن را می چینند و صورت رابدان آرایش میکنند. رجوع به تنمص شود، آن که رخسار وی صیقلی و صاف باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قاص ص)
قصاص از یکدیگر گیرنده. (آنندراج). قصاص و پاداش از یکدیگر گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
شکارجوینده و شکارکننده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقنص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
موافقت جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهربان و خلیق و ملایم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
غالب آینده در قمار. (آنندراج). غالب شونده در قمار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ماهتاب بیرون شونده. (آنندراج). سیرکننده و تفرج کننده در ماهتاب. (ناظم الاطباء). به ماهتاب بیرون آینده و صید جوینده در شب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به تقمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
شتری که سر برآورد و بازایستد از آب خوردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْلِ)
درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب). درهم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 325). و رجوع به تقلص شود، معزول کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
شکسته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکسته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تقصم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نُ)
پیراهن درپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیراهن درپوشیدن. (دهار) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و به استعاره گویند: تقمص الولایه و الاماره و تقمص لباس العز. (از اقرب الموارد) ، انتقال روح از جسدی به جسدی دیگر. (از اقرب الموارد) ، هو یتقمص فی نهار الجنه،ای یتقلب و ینغمس و یروی بالسین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاص
تصویر متقاص
خونبها گیر
فرهنگ لغت هوشیار