جدول جو
جدول جو

معنی متقصم - جستجوی لغت در جدول جو

متقصم(مُ تَ قَصْ صِ)
شکسته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکسته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تقصم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقدم
تصویر متقدم
مقابل متاخّر، کسی که در زمان پیشین زندگی می کرده است، در فلسفه دارای تقدم، پیشین، پیشی گیرنده، پیش افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ قَمْ مِ)
پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ صِ)
شکسته شونده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکسته شده و جداشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقصام شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ فَصْ صِ)
شکسته گردنده بی جدائی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکسته شده بی آن که جدا شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَسْ سِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء).
- متقسم خاطر، پریشان فکر. پراکنده دل: بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد. (کلیله و دمنه).
، پراکنده کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ قَصْ صِ)
نیزۀ شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
جراحتی که پر شود از ریم و آب زرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیدۀپر شده از ریم. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
کشتی که شکسته شود از طوفان. (آنندراج). درهم شکننده کشتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصل شود، خرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صی)
به نهایت رسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسد به نهایت چیزی، کوشش کننده در تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
قیمت شده. (ناظم الاطباء)، قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین) : تا این غایت (قریب) به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمودند به مدعیان (آن) باز فرموده است. (المعجم چ دانشگاه ص 15)، استوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، اصلاح کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
سرنگون. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
پیش آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، کسی که از پیش میرود و مینمایاند راه را. پیش رو و پیش شونده. (ناظم الاطباء) ، سابق. گذشته. پیشتر. (ناظم الاطباء) : بروزگار متقدم چنان بودی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). این دیگر بروزگار متقدم دیهی بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 131) ، پیشی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پیشی گیرنده، پیشین. (ناظم الاطباء) : در رموز متقدمان... نخوانده ای که من سل سیف البغی قتل به. (کلیله و دمنه). این سخن از اشارت و رموز متقدمان است. (کلیله و دمنه). و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق. (کلیله و دمنه). و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. (کلیله و دمنه). و باشد که نظمی از گفته های استادان متقدم بدو رسد. (المعجم چ دانشگاه ص 26). و چند لقب دیگر است که در فصول متقدم ذکر و شرح آن نرفته است. (المعجم چ دانشگاه ص 57). از شعر متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت. گلستان (چ یوسفی ص 191).
- متقدم به رتبت یا به مرتبت، چیزی است که به مبداء موجود یا مفروض نزدیک تر باشد وآن دو قسم است یکی متقدم بالطبع مانند تقدم جسم بر حیوان و دیگر متقدم به اعتبار وضع مانند تقدم صف ها بر یکدیگر. (از تعریفات جرجانی ص 135).
- متقدم بالزمان، آن که یا آنچه بحسب زمان مقدم باشد مانند تقدم نوح بر ابراهیم (ع). (تعریفات جرجانی ص 134).
- متقدم بالشرف، مانند تقدم عالم بر جاهل.
- متقدم بالطبع، مانند تقدم یک بر دو و تدقم خط بر سطح. آن چیزی است که ممکن نیست چیزی بعد از آن ایجاد شود در حالیکه چیزاول نباشد اما ممکن است خود آن چیز باشد ولی بعد ازآن چیزی نباشد چنانکه لازمۀ وجود دو بدون یک است و لازمۀ وجود سطح خط است اما می تواند یک باشد بدون دو و خط باشد بدون سطح. (از تعریفات جرجانی).
- متقدم به علت، که وجود متقدم، علت وجود متأخر باشد. (از تعریفات جرجانی). به همه معانی و ترکیبت ها رجوع به تقدم شود.
، کسی که نزدیک میرود و یا می ایستد درجلو شخصی، فاضل در دلیری و شجاعت، بلند و برین و رفیع از هر چیزی، رئیس و حاکم، مقدم و پیشوا، تقدیم و هدیه و پیشکش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
رنجور و کاهل از تب. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنجور و افتاده از تب. (ناظم الاطباء). و رجوع به توصم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَکْ کُ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انقصام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
پیش آینده، سابق، گذشته، پیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
((مُ تَ قَ دِّ))
پیشی گیرنده، دارای تقدم، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام
متضاد: متاخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد