جدول جو
جدول جو

معنی متقاذف - جستجوی لغت در جدول جو

متقاذف(مُ تَ ذِ)
فرس متفاذف، اسب تیز شتابنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را سنگ اندازنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشغول به صدمه رسانیدن همدیگر را. (ناظم الاطباء) ، مردم بدزبان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاذف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
ویژگی دو نقطه که در دو طرف قطر یک کره باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
آنچه از چیز دیگر بگذرد و آن را قطع کند، در ریاضیات دو خط که به هم برسند و یکدیگر را قطع کنند، بریده بریده، مقطّع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
آنچه دو سو داشته باشد، دارای دو طرف، رو به رو، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاضی
تصویر متقاضی
کسی که از دیگری خواهان چیزی یا انجام کاری است، آنکه از کسی طلب دارد، طلبکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صِ)
مجتمع شده و فراهم شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاصف شود، قطعات کشتی به هم زده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم انداختن و بهم انداخته شدن. (زوزنی). همدیگر را انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ انداختن بسوی یکدیگر. (از اقرب الموارد) ، شتابی کردن در اسب تاختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان شدن آب به شتاب. (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ)
جمع واژۀ مقذف. (اقرب الموارد). رجوع به مقذف شود، مهالک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
گردنده، چکنده قطره قطره چکنده، دسته های پیاپی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاتل
تصویر متقاتل
کارزار کننده در کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقابل
تصویر متقابل
با هم رویاروی گردنده، روبروی یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
با یکدیگر نزدیک گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه زننده، پشک زننده، برهم کوفته قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم جمع متقارعین، برهم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
پیوسته و متحد بیکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاسم
تصویر متقاسم
هم سوگند، همداراک
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاضی
تصویر متقاضی
وام باز خواهنده و وام باز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاذب
تصویر متجاذب
همگیرا جذب کننده یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
جدا شونده یکی از دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بجای خود بنشیند و بحق خود قانع باشد، آنکه از کاری دست بردارد و توقف کند، بازنشسته
فرهنگ لغت هوشیار
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقامر
تصویر متقامر
هم منگ هم منگیا (منگیا منگ قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاول
تصویر متقاول
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاوم
تصویر متقاوم
ایستاده شونده بعضی برای بعضی در حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متقاضی
تصویر متقاضی
درخواست کننده، خواستار
فرهنگ واژه فارسی سره