جدول جو
جدول جو

معنی متفشی - جستجوی لغت در جدول جو

متفشی
(مُ تَ فَشْ شی)
ریش و قرحۀ فراخ شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماری مستولی و فراگرفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفشی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمشی
تصویر متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَتْ تی)
کودک از کودکی باز ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ ری)
از ’ف ری’، شکافته. بریده. کفانیده و جدا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشمۀ روان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تفری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
کسی که در نشستن و رفتن پایها را از هم دور می نهد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تفشج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
خوش لباس. (ناظم الاطباء). خوش لباس با پیری و سپید موئی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شِ)
آب روان شده. (ناظم الاطباء). آب روان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَصْ صی)
رها شده از تنگی و سختی. (ناظم الاطباء). رهائی یابنده از هر چه باشد مثل آفت و بلا و وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَشْ شی)
پوشنده و فرو گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که خود را بپوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شی)
دونده و راننده. (ناظم الاطباء). جاری و روان شونده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تمشی شود، فارسیان بمعنی سرانجام یافتن کار و سرانجام پذیر استعمال نمایند. (آنندراج).
- متمشی شدن کار و جز آن، جریان یافتن آن. به سامان رسیدن و برقرار گشتن آن: تابه مدد رأی و کمال دهای ایشان کار پسر متمشی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 316). در مدتی نزدیک کار او به ثریا رسید و ریاستی متمشی شد که در بلاد خراسان بدان رونق و آئین کس نکرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوارکرد. (جهانگشای جوینی). همت مصروف داشتم بر آن که مجموع این اخبار در یک کتاب بیابم یا از یک کس بشنوم مقدور و متمشی نشد. (تاریخ قم ص 12).
- متمشی گردیدن، سرانجام یافتن. سرانجام پذیرفتن:
از پی او مرو ای کبک که اینطور خرام
نیست کاری که ز هر کس متمشی گردد.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شی)
طعام شبانگاهی خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شبانگاه خورنده وشام خورنده. (ناظم الاطباء) ، شبکور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شی)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دریافت میکند بوی را. (ناظم الاطباء) ، مست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مست میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شی)
نمایان شده در شخص موی دورنگ از پیری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ شَفْ فی)
آن که شفا یابد از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، فرونشانیده و تسکین شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شی)
ترسنده. (آنندراج). هراسیده و ترسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَشْ شی)
کاسرالریح. (ناظم الاطباء). هرچه ریاح مجتمعه را متفرق ساخته و قابل دفع کند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخشی
تصویر متخشی
ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
فرهنگ فارسی معین