از ’ف ن ی’، یکدیگر را نیست و سپری کننده در جنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را مستأصل کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفانی شود
از ’ف ن ی’، یکدیگر را نیست و سپری کننده در جنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را مستأصل کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفانی شود
یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و اهمال حقوق مستعفی و متفادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99) ، پرهیز کننده از کسی و یکسو شونده از او. (فرهنگ فارسی معین)
یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و اهمال حقوق مستعفی و متفادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99) ، پرهیز کننده از کسی و یکسو شونده از او. (فرهنگ فارسی معین)
یکدیگر را نیست و سپری گردانیدن در جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن بعض قوم مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) : این تفانی از ضد آید، ضد را چون نباشد ضد، نبود جز بقا. مولوی
یکدیگر را نیست و سپری گردانیدن در جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن بعض قوم مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) : این تفانی از ضد آید، ضد را چون نباشد ضد، نَبْوَد جز بقا. مولوی
مانده و سست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آهسته و سست و کاهل و ضعیف و مانده. (ناظم الاطباء) ، کوتاهی کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالی شود
مانده و سست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آهسته و سست و کاهل و ضعیف و مانده. (ناظم الاطباء) ، کوتاهی کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالی شود
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین). - بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین). - بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی