جدول جو
جدول جو

معنی متفاقم - جستجوی لغت در جدول جو

متفاقم
(مُ تَ قِ)
کار بزرگ و گران. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاقم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتفاقا
تصویر اتفاقا
از قضا، بی سابقه، ناگهانی، برای تاکید نفی آورده می شود مثلاً اتفاقاً، این طور نیست، همگی، تماماً
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِ)
موی یکدیگر را گرفته به زیر کشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سریکدیگر به زیر کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
یکدیگر را جوینده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، یکدیگر را گم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پشت به پشت پیوسته. (ناظم الاطباء). پشت به سوی یکدیگرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاقح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذُ)
بزرگ گردیدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ و سخت قوی شدن کار. (از اقرب الموارد) : چون این خبر به ناصرالدین رسید به سیف الدوله نوشت تا روی به نیشابور نهد و برادر خویش بغراجق را بمدد او فرستاد تا کار ایشان دریابند و پیش از تفاقم شر و اشتعال نایرۀ ایشان بکفایت مهم ایشان قیام کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 174)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پیروی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاقم شود، بطور نوبت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متزاحم
تصویر متزاحم
انبوهی نماینده، گرد آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
با همدیگر عهد و پیمان نماینده، هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
سر بها دهنده، دوری گزیننده فدا (سربها) برای هم دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاظم
تصویر متعاظم
بزرگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقی
تصویر متساقی
نوشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاخر
تصویر متفاخر
بر هم دیگر نازنده و فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاحش
تصویر متفاحش
دشنامگوی فحش دهنده ناسزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاتی
تصویر متفاتی
وچر خواه (وچر فتوی)
فرهنگ لغت هوشیار
رو به رو شونده بهم خورنده با چیزی با هم زننده با هم کوبنده جمع متصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدائم
تصویر متدائم
انبوهی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
به ناگاه ناگهان قضارا از قضا بی انتظار بی سابقه غفله ناگهانی، بی خلاف همداستان، همگی متحدا همگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاقی
تصویر اتفاقی
ناگهانی، غیرمترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشائم
تصویر متشائم
متشایم در فارسی: مرغوا زننده فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاقا
تصویر اتفاقا
یکباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اتفاقی
تصویر اتفاقی
بختمندانه، گذرانه، ناگهانی، خودبخود، گذری، پیش آمدی، خودبخودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
به دنبال، در پی
فرهنگ واژه فارسی سره