- متفاسی(مُ تَ)
آماده و حاضر برای خروج باد و گند کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاسی شود
معنی متفاسی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تفسیرها، واضح و آشکار ساختن معنی سخن ها، شرح و بیان ها، جمع واژۀ تفسیر
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ف ت ی’، کسی که برای فتوی نزد مفتی میرود. (ناظم الاطباء). آن که به فتوی نزدیک مفتی شود. (آنندراج) (از منتهی الارب)
(مُ تَ سِ)
لغت نامه دهخدا
قطع رحم نماینده. (ناظم الاطباء). برنده ارحام را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاسد شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ف ل ی’، شپش جوینده از همدیگر. (ناظم الاطباء). شپش جستن خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفالی شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ف ن ی’، یکدیگر را نیست و سپری کننده در جنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را مستأصل کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفانی شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
فراموش نماینده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ادعای فراموشی میکند و فراموشی را بهانه مینماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تناسی شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ح س و’، آشامندۀ شوربا. (ناظم الاطباء) ، با هم دیگر آشامنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحاسی شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
با هم سنگ اندازی کننده. (آنندراج). با یکدیگر سنگ اندازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاسی شود
(مُ تَ)
لغت نامه دهخدا
یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و اهمال حقوق مستعفی و متفادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99) ، پرهیز کننده از کسی و یکسو شونده از او. (فرهنگ فارسی معین)
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
تابع، پیرو، تاسی جو