مغیره. (اصطلاح طب) در طب قدیم قوه ای است از قوای حیوانی که غذا را به گوشت و خون و رگ و پی و استخوان بدل کند و به عبارت دیگر غذا را مانند اجزای اندامها کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن بر دو قسم است: مغیرۀ اولی و آن غذا را بعد از هضم به اندامها پیوسته کند و مغیرۀ ثانیه و آن غذایی را که به اندامها پیوسته، همانند اجزای اندامها کند از رنگ و شکل، و از ضعف مغیرۀ ثانیه برص و بهق پیدا شود و از ضعف مغیرۀ اولی استسقای لحمی حادث شود، و گویند مغیرۀ اولی همان قوه مولده و مغیرۀ ثانیه همان غاذیه است، زیرا که در بدن مولود عمل اولی مقدم بر عمل ثانی است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). قوه غاذیه را مغیره گویند و مغیرۀ اولی را به مولده و مغیرۀثانیه به مصوره تعبیر کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و قوت مغیره آن را تمام هضم کرده و به اندامها پیوسته و ماننده کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نزد پزشکان عبارت است از تب دائره که آن را تب نائبه نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
مغیره. (اصطلاح طب) در طب قدیم قوه ای است از قوای حیوانی که غذا را به گوشت و خون و رگ و پی و استخوان بدل کند و به عبارت دیگر غذا را مانند اجزای اندامها کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن بر دو قسم است: مغیرۀ اولی و آن غذا را بعد از هضم به اندامها پیوسته کند و مغیرۀ ثانیه و آن غذایی را که به اندامها پیوسته، همانند اجزای اندامها کند از رنگ و شکل، و از ضعف مغیرۀ ثانیه برص و بهق پیدا شود و از ضعف مغیرۀ اولی استسقای لحمی حادث شود، و گویند مغیرۀ اولی همان قوه مولده و مغیرۀ ثانیه همان غاذیه است، زیرا که در بدن مولود عمل اولی مقدم بر عمل ثانی است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). قوه غاذیه را مغیره گویند و مغیرۀ اولی را به مولده و مغیرۀثانیه به مصوره تعبیر کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و قوت مغیره آن را تمام هضم کرده و به اندامها پیوسته و ماننده کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نزد پزشکان عبارت است از تب دائره که آن را تب نائبه نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
برگردنده از حال خود. (آنندراج). دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بگردانیده. بگشته. بگردیده. دیگرگون شده. گردان. گردیده. گشته. برگشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه). - متغیرالطعم، طعم بگشته. طعم بگردانیده. طعم بگردیده. مزه گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، بی قرار وناپایدار، مخالف و نامناسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آشفته و مضطرب و سرگردان و سرگشته و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء). - متغیرحال، دگرگون حال: چرا چنین متغیرحالی. (انیس الطالبین ص 160). ، علامت یا عبارتی که می توان از نظر عددی مقادیر مختلفی به آن نسبت داد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). (در اصطلاح ریاضی) ، (الف) کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا بشود. مثال: طول ستون جیوه در گرماسنج و دستگاه میزان فشار هوا میتواند تغییرکند و از این جهت متغیرند. در معادلۀ: R2 = y2 + X2، X ، y مقادیر متغیرند. (ب) علامتی است که نشانۀ مقدار تغییرپذیر است. (ج) شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است. (فرهنگ فارسی معین). - متغیر تابع (دراصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر متغیر مطلق داشته باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - متغیر مستقل (در اصطلاح ریاضی) ، متغیر مطلق. رجوع به ترکیب بعد شود. - متغیرمطلق (در اصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر دیگر نداشته باشد. متغیر مستقل. (فرهنگ فارسی معین). ، اصلاح شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خشمناک و آن که بسرعت خشمناک گردد. (ناظم الاطباء)
برگردنده از حال خود. (آنندراج). دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بگردانیده. بگشته. بگردیده. دیگرگون شده. گردان. گردیده. گشته. برگشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه). - متغیرالطعم، طعم بگشته. طعم بگردانیده. طعم بگردیده. مزه گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، بی قرار وناپایدار، مخالف و نامناسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آشفته و مضطرب و سرگردان و سرگشته و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء). - متغیرحال، دگرگون حال: چرا چنین متغیرحالی. (انیس الطالبین ص 160). ، علامت یا عبارتی که می توان از نظر عددی مقادیر مختلفی به آن نسبت داد. (فرهنگ اصطلاحات علمی). (در اصطلاح ریاضی) ، (الف) کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا بشود. مثال: طول ستون جیوه در گرماسنج و دستگاه میزان فشار هوا میتواند تغییرکند و از این جهت متغیرند. در معادلۀ: R2 = y2 + X2، X ، y مقادیر متغیرند. (ب) علامتی است که نشانۀ مقدار تغییرپذیر است. (ج) شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است. (فرهنگ فارسی معین). - متغیر تابع (دراصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر متغیر مطلق داشته باشد. (از فرهنگ فارسی معین). - متغیر مستقل (در اصطلاح ریاضی) ، متغیر مطلق. رجوع به ترکیب بعد شود. - متغیرمطلق (در اصطلاح ریاضی) ، متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر دیگر نداشته باشد. متغیر مستقل. (فرهنگ فارسی معین). ، اصلاح شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خشمناک و آن که بسرعت خشمناک گردد. (ناظم الاطباء)