جدول جو
جدول جو

معنی متغلت - جستجوی لغت در جدول جو

متغلت
(مُ تَ غَلْ لِ)
برغفلت گیرنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را برغفلت می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغلب
تصویر متغلب
آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد، متجاوز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَلْ لِ)
رهائی یافته و آزاد کرده و آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لی)
متطیب. بوی خوش مالیده. (از محیطالمحیط). و رجوع به تغلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوشبوی مالنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غالیه مالیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغلل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
خوش بوی مالیده و غالیه مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
سم متغلد، زهر کشنده در حال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
ستم کننده. (آنندراج). بیداد و ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستولی و زبردست و قادر. (ناظم الاطباء) : فرق میان پادشاهان مؤید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت...باشند... گماشته به حق باید دانست و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی ادیب ص 93). چون از آن فارغ گشت سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع نیز از متغلبان صافی شود. (تاریخ بیهقی). مقام ما درین ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند و به طاقت رسیدیم. (فارسنامه ابن البلخی ص 66). بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خویش از دست متغلب بیرون کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 342). و بیضۀ حوزۀ ممالک را از تصرف متغلبان جایر و ظلم متعدیان... (رشیدی). و رجوع به تغلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
گیرندۀ آتش زنه از درخت ناشناخته، آتش زنه که آتش ندهد. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ رَ)
بر غفلت گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
((مُ تَ غَ لِّ))
چیره شونده
فرهنگ فارسی معین
پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مقهور، متجاوز، تجاوزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد