- متعنت
- آنکه طعنه می زند، عیب جو
معنی متعنت - جستجوی لغت در جدول جو
- متعنت
- آکجوی نکوهنده جوینده سهو و خطای دیگری عیب گیرنده سرزنش کننده: ... تا هر نا محرم نا اهلی با سرار قدم بینانگردد و دست هر متعنتی بدریافت آن نرسد جمع متعنتین
- متعنت ((مُ تَ عَ نِّ))
- آزاررسان، آزار دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وقار و سنگینی، محکم بودن، نیرومندی
آنچه موجب لعن شود، شرارت، پلیدی، بدبختی
استواری و محکمی، پایداری و برقراری و ثبات قدم و استحکام
بد خواه ستیزه جوی آنکه عناد وزرد لجاج کننده ستیزه کار
محل قضای حاجت جای تغوط، آنچه موجب لعن شود، بد ذاتی شیطنت
لجوج، لجباز
آکجویی خرده گیری خرده گرفتن عیب جستن گناه جستن، خواری و مشقت کسی را خواستار شدن، خرده گیری عیب جویی، جمع تعنتات
عیب جویی و سخت گیری کردن، خواری و مشقت کسی را خواستن، آزار رسانیدن به کسی
جمع متعنت در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)