- متعفن
- بدبو، بویناک، گندیده
معنی متعفن - جستجوی لغت در جدول جو
- متعفن
- بدبو
- متعفن ((مُ تَ عَ فِّ))
- گندیده، بدبو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدبویی تعفن
آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد، از طبقۀ اعیان، سرآمد، برجسته، مقرر، محقق
جفا کننده، کم کننده، زیان رساننده
پنهان گردنده
آشکارا، شناخته، سرشناس، پروهاندار، هرنیزمند (از طبقه اعیان) آشکار شونده ظاهر، مشخص ممتاز: مولانا یوسف شاه... در فن کتابت مردی متعین بود، محقق ثابت، شخصی از طبقه اعیان جمع متعینین
بیقین داننده بی گمان داننده، متفحص متتبع جمع متیقنین
گندگی بدبویی بد بو شدن گندیدن گندیده شدن، بد بویی گندگی گندیدگی، جمع تعفنات
بدبو شدن، گندیده شدن، پوسیدگی و گندیدگی
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
Putridity
гнилость
Fäulnis
гнилість
zgnilizna
putrefação
putridità
putrefacción
putridité
bederf
การเน่าเปื่อย
pembusukan
عفونةٌ
सड़ांध
ריקבון
çürümüşlük
kuoza
পচনশীলতা