جدول جو
جدول جو

معنی متعفن - جستجوی لغت در جدول جو

متعفن
بدبو، بویناک، گندیده
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
فرهنگ فارسی عمید
متعفن
(مُ تَعَفْ فِ)
سخت پوسیده و تباه. (آنندراج). سخت پوسیده و ریسمان تباه گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفن شود
لغت نامه دهخدا
متعفن
بدبو
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
متعفن
((مُ تَ عَ فِّ))
گندیده، بدبو
تصویری از متعفن
تصویر متعفن
فرهنگ فارسی معین
متعفن
بدبو، عفن، گندیده، گند
متضاد: خوشبو، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعفن
تصویر تعفن
بدبو شدن، گندیده شدن، پوسیدگی و گندیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعین
تصویر متعین
آنکه از طبقۀ اجتماعی بالایی برخوردار باشد، از طبقۀ اعیان، سرآمد، برجسته، مقرر، محقق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَکْ کِ)
شکم که نوردناک گردد. (آنندراج). شکم چین دار از فربهی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
ساکن و مقیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَنْ نِ)
سرزنش کننده و درشت خوئی نماینده. (غیاث). و رجوع به تعنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
شتر فربه پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آن که به پدر خود مانا باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا به پدر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
خا’آلوده. (آنندراج). در خا’آلوده و در خاک غلطیده و گردآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفرشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
متقی و پارسا. (آنندراج) (غیاث). پارساو پاکدامن پرهیزگار و کسی که سعی میکند خود را پا’دامن بنماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : دهقانی بود متدین و مصلح متعفف و مفلح. (سندبادنامه ص 212). و رجوع به تعفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فی)
ناپدید شونده و نیست گردنده. (آنندراج). سراسر ناپدید شده و نیست گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
شتر که کج رود. (آنندراج). شتر کج رونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَفْ فِ)
پنهان گردنده. (آنندراج). دفن شده و پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدفن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متافن
تصویر متافن
جفا کننده، کم کننده، زیان رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعفنی
تصویر متعفنی
بدبویی تعفن
فرهنگ لغت هوشیار
گندگی بدبویی بد بو شدن گندیدن گندیده شدن، بد بویی گندگی گندیدگی، جمع تعفنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدفن
تصویر متدفن
پنهان گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارا، شناخته، سرشناس، پروهاندار، هرنیزمند (از طبقه اعیان) آشکار شونده ظاهر، مشخص ممتاز: مولانا یوسف شاه... در فن کتابت مردی متعین بود، محقق ثابت، شخصی از طبقه اعیان جمع متعینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیفن
تصویر متیفن
بیقین داننده بی گمان داننده، متفحص متتبع جمع متیقنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعین
تصویر متعین
((مِ تَ عَ یِّ))
دارای ثروت یا مقام اجتماعی برجسته، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
((تَ عَ فُّ))
گندیدن، بد بو گشتن
فرهنگ فارسی معین
توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متشخص، متمول، اعیان، متنفذ، بانفوذ، برجسته، ممتاز، ظاهر، آشکار، محقق، ثابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
Putridity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
гнилость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
Fäulnis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
гнилість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
zgnilizna
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
腐烂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعفن
تصویر تعفن
putrefação
دیکشنری فارسی به پرتغالی