جدول جو
جدول جو

معنی متعطش - جستجوی لغت در جدول جو

متعطش
بسیار تشنه، دارای عطش شدید
تصویری از متعطش
تصویر متعطش
فرهنگ فارسی عمید
متعطش
(مُ تَ عَطْ طِ)
تشنه نماینده به تکلف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تشنگی را بهانه می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت تشنۀ آب. آرزومند و مشتاق آب:
چند خواهی چو من برین لب چاه
متعطش به آب حیوانش.
سعدی.
و رجوع به تعطش شود
لغت نامه دهخدا
متعطش
تشنه نما آنکه خود را بتکلف تشنه نماید
تصویری از متعطش
تصویر متعطش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعطش
تصویر تعطش
اظهار عطش کردن، خود را به تشنگی زدن، اظهار اشتیاق کردن به کسی یا چیزی مانند اشتیاق تشنه به آب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَطْ طِ)
خوشبوی شونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
بندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر بنده کرده از نوبۀ آب. (ناظم الاطباء). باز داشته شده از آب بعمد. (از اقرب الموارد) ، تشنه. عطشان. مجازاً بسیار مشتاق و آرزومند:
همه به یادت دلم معطش دار
هم زبانم به ذکر خود خوش دار.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 80)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طِ)
هر چیز که تشنگی آورد و آب طلبد. (ناظم الاطباء). تشنگی آرنده. تشنه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه طبیعت مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد مثل ریه. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تشنه نمودن بتکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشنگی نمودن بی تشنگی. (از اقرب الموارد) ، تشنگی و تشنه شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
آن که او را اندک کفاف باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که وی را کفاف اندک بود. (ناظم الاطباء) ، آن که به تکلف اسباب معیشت فراهم کند و آن که طلب معیشت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعیش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَطْ طِ)
شب تاریک. (آنندراج). تاریک شب. (ناظم الاطباء) ، تاریک چشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَعَرْ رِ)
پاینده و ثابت ورزنده به جائی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پایدار وساکن و مقیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مشفق و مهربان و مایل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْ طِ)
بی کار. (آنندراج). مرد بی کار و بی شغل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَطْطی)
عطا خواهنده. (آنندراج). انعام و بخشش درخواست کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْ کِ)
موی پیچیده گردنده و بر هم نشیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی تافته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعکش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
وقت اظمای شتران. ج، معاطش. (منتهی الارب) (از آنندراج). هنگام تشنگی شتران. (ناظم الاطباء). هنگام تشنگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعطش
تصویر تعطش
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی زای آنچه که تشنگی آرد. توضیح داروی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح باب شود مانند معده و جگر و یا بهوای بارد مثل ریه. تشنگی آور تولید عطش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعرش
تصویر متعرش
پاینده استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعطی
تصویر متعطی
عطا خواهنده، انعام و بخشش، درخواست کننده
فرهنگ لغت هوشیار