جدول جو
جدول جو

معنی متعزز - جستجوی لغت در جدول جو

متعزز
عزیز، گرامی، ارجمند
تصویری از متعزز
تصویر متعزز
فرهنگ فارسی عمید
متعزز
(مُ تَ عَزْ زِ)
ارجمند و کمیاب گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نادر و کمیاب و پربها و گران و عزیز. (ناظم الاطباء). مقرب گرامی: از نهیب سلطان به یکی از متعززان اقصای هند التجا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 417). از سایر امراء متعزز و ممتاز، قولش نزد همگان حجت و با برگ و ساز بود. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 184). و رجوع به تعزز شود
لغت نامه دهخدا
متعزز
ارجمند، کمیاب، ارزنده گرانبها، پایدار استوار گرامی ارجمند: ... از سایر امرا متعزز و ممتاز قولش نزد همگان حجت و با برگ و ساز بود، نادر کمیاب، پربها قیمتی، محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
متعزز
((مُ تَ عَ زِّ))
عزیز، ارجمند، قیمتی
تصویری از متعزز
تصویر متعزز
فرهنگ فارسی معین
متعزز
گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معزز
تصویر معزز
عزت داده شده، گرامی، ارجمند، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَزْ زی)
نسبت پذیرنده. (آنندراج). منسوب و متعلق و نسبت داده شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که دعوی نسبت می کند خواه راست باشد و یا دروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَزْ زَ)
توانا کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعزیز شود، ارجمند گردانیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گرامی. عزیز داشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تعظیم شده و توقیرشده و ستوده شده و سرفراز و بزرگوار و محترم و باشوکت و جلال و جاه و عزت. (ناظم الاطباء).
- معزز داشتن، گرامی داشتن. عزیز داشتن. اکرام کردن: و چون به تنهایی خود نقل فرمود... از دار فانی به مکانی که در آنجا خلق را بزرگ می سازدو معزز می دارد... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ زَ)
عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارجمند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف. (اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت و درشت گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
نیک پاک از آلایش و از ریم و چرک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
سخت و دشوار گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزرده و مشوش و حیران. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زِ)
نامهربان و بی محبت و درشت. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زِ)
به یک سو شونده و کناره گزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معزول شده و از شغل و کار خارج شده و برداشته شده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زِ)
ترک نماینده نکاح را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناکدخدا و ترک کننده نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَکْکِ)
تکیه کننده بر چوب دستی آهن دار. (آنندراج). کسی که بر عکازه تکیه کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
متمزّر. رجوع به متمزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
بریده شده. (آنندراج). بریده شده وقطع شده. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
جنبنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخت جنبنده از باد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعزب
تصویر متعزب
بی همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
ارجمندی، کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعزل
تصویر متعزل
کناره گیر گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزز
تصویر معزز
توانا کرده شده، ارجمند گردانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زِّ))
گرامی دارنده، عزیز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زَّ))
ستوده شده، گرامی، بزرگوار
فرهنگ فارسی معین
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معتبر، محترم، موقّر، باارزش
دیکشنری اردو به فارسی