با هم خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمگین. (ناظم الاطباء) ، با هم عیب کننده. (آنندراج). سرزنش کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعتب شود
با هم خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمگین. (ناظم الاطباء) ، با هم عیب کننده. (آنندراج). سرزنش کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعتب شود
استقرار نگیرنده بر سخن خود و نرونده بر آن. (آنندراج). نااستوار وناپایدار و بی قرار برسخن خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعتت شود
استقرار نگیرنده بر سخن خود و نرونده بر آن. (آنندراج). نااستوار وناپایدار و بی قرار برسخن خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعتت شود
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان و یا دیوانه نمایاند و پریشان و شوریده و محروم از عقل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعته شود
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان و یا دیوانه نمایاند و پریشان و شوریده و محروم از عقل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعته شود
از ’ع دو’، ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. (کلیله و دمنه) ، کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تجاوزکننده از حد خود. (آنندراج) : دفع اجانب را جدی شویم لازم اگر شدمتعدی شویم. بهار. ، بیماریی که سرایت کند از یکی به دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعدیه شود، به اصطلاح علم صرف و نحو، فعلی را گویند که معنی آن از فاعل تجاوز کند و به مفعول برسد و ضد آن، لازم است که معنی آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
از ’ع دو’، ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. (کلیله و دمنه) ، کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تجاوزکننده از حد خود. (آنندراج) : دفع اجانب را جدی شویم لازم اگر شدمتعدی شویم. بهار. ، بیماریی که سرایت کند از یکی به دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعدیه شود، به اصطلاح علم صرف و نحو، فعلی را گویند که معنی آن از فاعل تجاوز کند و به مفعول برسد و ضد آن، لازم است که معنی آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
نسبت پذیرنده. (آنندراج). منسوب و متعلق و نسبت داده شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که دعوی نسبت می کند خواه راست باشد و یا دروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزی شود
نسبت پذیرنده. (آنندراج). منسوب و متعلق و نسبت داده شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که دعوی نسبت می کند خواه راست باشد و یا دروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزی شود
آن که با چوبدستی می زند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گردنگش و یاغی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار مشکل و دشوار و در پیجان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصی شود
آن که با چوبدستی می زند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گردنگش و یاغی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار مشکل و دشوار و در پیجان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعصی شود