جدول جو
جدول جو

معنی متعاکره - جستجوی لغت در جدول جو

متعاکره
(مُ تَ کِ رَ)
با هم درآمیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و مختلط به یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاکر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعارض
تصویر متعارض
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت است، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
با کسی در امری گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ کَ)
دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج). مؤنث متدارک. و رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
(عَصْیْ)
کشاورزی کردن. (منتهی الارب). زراعت کردن بر نصیب معلوم. (منتهی الارب) (آنندراج). کشاورزی کردن و کشتکاری کردن بر نصف و جز آن. (ناظم الاطباء). کشاورزی. زراعت. زرع. کشت. در نهایه آمده است که آن زراعت است که بر نصیب معلوم باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ رَ)
ناقه متجاسره، ماده شتر دلاور درگذرنده و پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به متجاسر و تجاسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
ارض متعادیه، زمین مختلف با سنگ و کلوخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زمین مختلف سنگناک دارای دره و زمین باسنگ و کلوخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ فَ)
مؤنث متعارف.
- اصول متعارفه. رجوع به همین کلمه شود.
- علوم متعارفه. رجوع به علوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ لَ)
ملخ بر هم نشسته و لازم گرفته یکدیگر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاظل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ نَ)
زن کلان سال تندار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن میانه سال تنومند قوی هیکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کِ رَ)
مسکۀ تنک که در تابستان برآید و در رقت به شیر ماند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکۀ تنک که در تابستان برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ رَ)
تأنیث متواتر: حرکات متواتره، جنبشهای پی درپی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تواتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ کِ لَ / کَ لَ)
بسیارخوشه. یقال: عذق متعثکل و نخله متعثکله و کذلک عذق متعثکل و نخله متعثکله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متواتره
تصویر متواتره
مونث متواتر جمع متواترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعره
تصویر متشاعره
جمع متشاعر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاثره
تصویر متاثره
مونث متاثر جمع متاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکره
تصویر مباکره
آمدن بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
متبارکه در فارسی مونث متبارک: انا هید آفریکان مونث متبارک جمع متبارکات
فرهنگ لغت هوشیار
متبادره در فارسی مونث متبادر: شتابنده، در آینده، زود رسنده مونث متبادر جمع متبادرات
فرهنگ لغت هوشیار
متفکره در فارسی مونث متفکر: اندیشنده مونث متفکر، قوه تفکر. توضیح... سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یاد کنند متخیله گویند او قوتی است ترتیب کرده در تجویف اوسط از دماغ و کار او آن است که آن جزئیات را که در خیال است با یکدیگر ترکیب کند و از یکدیگر جدا کند باختیار اندیشه. در روانشناسی امروز این تعریف صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهره
تصویر متجاهره
مونث متجاهر جمع متجاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
متراکمه در فارسی مونث متراکم: گرد آینده انباشته بر هم نشسته مونث متراکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطفه
تصویر متعاطفه
مونث متعاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارفه
تصویر متعارفه
مونث متعارف جمع متعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارضه
تصویر متعارضه
مونث متعارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادیه
تصویر متعادیه
مونث متعادی و ناهموار کلوخدار
فرهنگ لغت هوشیار
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادله
تصویر متعادله
مونث متعادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغایره
تصویر متغایره
متغایره در فارسی مونث متغایر: نا جور نا ساز مونث متغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاکره
تصویر مذاکره
گفت و گذار، گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره