جمع واژۀ معشر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به معشر شود
جَمعِ واژۀ مَعْشَر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به معشر شود
با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق. (آنندراج) (غیاث). یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک. ج، معاشران. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از معاشرت. آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را گر تو اهلی ومعاشر مده این چار ز دست. خاقانی. با وزرا و کتاب ایشان مجالس و معاشر و به مآثر و مفاخر... متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 280). سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان. سعدی. ساقی قدحی قلندری وار درده به معاشران هشیار. سعدی. دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است اگر معاشر مایی، بنوش نیش غمی. حافظ. معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید. حافظ. مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاشررندان آشنا می باش. حافظ
با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق. (آنندراج) (غیاث). یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک. ج، معاشران. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از معاشرت. آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را گر تو اهلی ومعاشر مده این چار ز دست. خاقانی. با وزرا و کتاب ایشان مجالس و معاشر و به مآثر و مفاخر... متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 280). سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان. سعدی. ساقی قدحی قلندری وار درده به معاشران هشیار. سعدی. دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است اگر معاشر مایی، بنوش نیش غمی. حافظ. معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید. حافظ. مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاشررندان آشنا می باش. حافظ
آن که بیدار ماند وپهلو به پهلو گردد بربستر در شب با بانگ و آواز. (آنندراج). کسی که در بستر بیدار می ماند و پهلو به پهلو می گردد و بانگ و آواز می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعار شود
آن که بیدار ماند وپهلو به پهلو گردد بربستر در شب با بانگ و آواز. (آنندراج). کسی که در بستر بیدار می ماند و پهلو به پهلو می گردد و بانگ و آواز می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعار شود
سخت استوار گردنده و دشوارشونده و با هم دشواری کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشوار و مشکل و سخت استوار و با هم دشواری و سختی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاسر شود
سخت استوار گردنده و دشوارشونده و با هم دشواری کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشوار و مشکل و سخت استوار و با هم دشواری و سختی کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاسر شود
از ’ع ش و’، شب کوری نماینده از خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر خود شب کوری می بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که خود را کور و نابینا و نادان می نمایاند. (ناظم الاطباء). تجاهل کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاشی شود
از ’ع ش و’، شب کوری نماینده از خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر خود شب کوری می بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که خود را کور و نابینا و نادان می نمایاند. (ناظم الاطباء). تجاهل کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاشی شود
یکدیگر را مبارات کننده در کشتن شتر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم پی زنندۀ ستور جهت آزمایش پی زنی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاقر شود
یکدیگر را مبارات کننده در کشتن شتر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم پی زنندۀ ستور جهت آزمایش پی زنی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاقر شود
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود