جدول جو
جدول جو

معنی متعازی - جستجوی لغت در جدول جو

متعازی
(مُ تَ)
همدیگر را صبر کردن فرماینده. (آنندراج). یکدیگر را تسلی دهنده و امر به صبر و شکیبائی نماینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعازی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعالی
تصویر متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر یکدیگر، دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
کوری نماینده. (آنندراج). کسی که خود را کور می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زی)
نسبت پذیرنده. (آنندراج). منسوب و متعلق و نسبت داده شده. (ناظم الاطباء) ، کسی که دعوی نسبت می کند خواه راست باشد و یا دروغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
متقاضی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). به معنی متقاضی و تقاضاکننده وام. (آنندراج). مبرم و متقاضی و تقاضا کننده و وام خواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجازی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که گام فراخ نهد. (آنندراج). گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء) ، بسیاری نماینده به چیزی که نیست نزد او. (آنندراج). و آن که فخریه می کند به چیزی که دارا نیست. (ناظم الاطباء) ، کسی که سرین خود را در راه رفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبازی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر را دشمنی کننده. (آنندراج). مخالف یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، مکان: متعاد، جای متفاوت و ناهموار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
از همدیگر گوشه گیرنده و یکسو و دور شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور و رحلت کرده وبه یک سو شده و عزلت گزیده و گوشه گرفته و برگشته یکی از دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعازل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ع ش و’، شب کوری نماینده از خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر خود شب کوری می بندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که خود را کور و نابینا و نادان می نمایاند. (ناظم الاطباء). تجاهل کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ع طو’، بدست گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می گیرد چیزی را برای خوردن و یا آشامیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برای یکدیگر هدیه فرستنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعاطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر را آزرده و ستم نموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکی از نامهای خدای تعالی. (تاج العروس ج 10 ص 253)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بلند شونده. اسم فاعل از تعالی که به کسر لام است باب تفاعل از ناقص، مأخوذ از علو. (غیاث) (آنندراج) :
ذات تو به اوصاف محاسن متحلی است
وز جملۀ اوصاف مساوی متعالی است.
سوزنی.
نظر همت این پادشاه عالی نسب متعالی حسب... اگر سایه بر ذرۀ خاک افکند آن ذره بر خورشید نور گسترد. (سندبادنامه ص 344). قدر او از عدوای اقبال و دولت او متعالی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 284). والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی و مستحق است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354). حضرت عالی منزلت ممالک مدار، متعالی منقبت. (حبیب السیر) ، بزرگوار. (دهار) (السامی فی الاسامی). و رجوع به تعالی و متعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
قعد عنی متمازیاً، یعنی از من روی گرداند و دور نشست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم برابر شونده. (غیاث) (آنندراج). برابر: سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی).
- سجع متوازی، چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل و مهجوری و مخموری مقابل سجع متوازن و سجع مطرف. و رجوع به سجع و ابدع البدایع شمس العلماء گرکانی ص 292 و تعریفات جرجانی ص 134 شود، دو خطی که فاصله نقاط مختلف آنها نسبت به یکدیگر به یک اندازه باشد و هر چند آن دو خط را از طرفین امتداد دهند بهم نرسند
لغت نامه دهخدا
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعامی
تصویر متعامی
کور نما کور دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
به دست گیرنده گیرنده بدست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعازل
تصویر متعازل
از همگریز از هم دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادی
تصویر متعادی
همجنگ دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر، با هم مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامی
تصویر متحامی
خویشتندار، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
((مُ تَ))
رفیع، بلندپایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
((مُ تَ))
به دست گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
((مُ تَ))
برابر یکدیگر، دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی، الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند، السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
برین، فرایاز، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند، عالی، متعال، والا، رفیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد