جدول جو
جدول جو

معنی متضیح - جستجوی لغت در جدول جو

متضیح
(مُ تَ ضَیْ یِ)
آن که وارد حوض آنگاه شود که اکثر آب آن را خورده و بقیۀغیر خالص گذاشته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که می نوشد شیر مخلوط با آب را و شیر تنک آمیخته و ممزوج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ضَیْ یِ)
تنگ. (آنندراج). تنگ گرفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تضیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَیْیِ)
مهمان. (آنندراج). مهمان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آفتاب که به غروب نزدیک شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزدیک به غروب آفتاب خمیده و میل کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَیْ یِ)
نافه ای که چون جنبد بدمد بوی آن و پراکنده گردد. (آنندراج). مشک بودار که چون نافه را بجنباند بوی آن متصاعد گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضیع و متضوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَحْ حی)
از ’ض ح و’، در وقت چاشت در آینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به وقت چاشت خورنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خورنده وقت چاشت. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
جراحت ریمناک. (آنندراج). زخم ریمناک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیح شود
لغت نامه دهخدا
تنک گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیق شدن شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) ، نوشیدن شیر آب آمیخته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
آن که پیش آید به کاری که نباید، یا آن که خود را در بلا افکند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). تیاح. (از اقرب الموارد)). کسی که پیش آید وی را کاری که نباید و قصد آن نکرده باشد و کسی که خود را در بلا افکند. (ناظم الاطباء). ورجوع به تیاح شود، اسبی که از نشاط خمان و چمان رود، قلب متیح، دل مایل بهر چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
تقدیر شده و تعیین شده و اندازه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ ضِ)
از ’وض ح’، پیدا شونده و پیدا. (آنندراج). هویدا وآشکار و ظاهر و واضح و روشن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
از ایام عرب جاهلی، روزی است که در آن قیسیان بر یمانیان غلبه کردند. (از مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا