چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، برای مثال درد از جهت تو عین داروست / زهر از قبل تو عین تریاک (سعدی۲ - ۶۰۵)، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، برای مِثال درد از جهت تو عین داروست / زهر از قبل تو عین تریاک (سعدی۲ - ۶۰۵)، تضاد، مطابقه، طباق، مقابلِ مترادف، در علوم ادبی وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانندِ «سَرد» و «فَرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
با هم ضد بودن، در این صورت مصدر است از باب مفاعله. (غیاث) (آنندراج). خلاف کردن با کسی: ضادّه مضادهً، خلاف کرد با او، و ضاد اﷲ بین الشیئین،قرار داد خدا یکی از آن دو چیز را ضد دیگری. و منه قول علی علیه السلام: بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له. و قوله: ضاد النور بالظلمه، یعنی قرار داد نور راضد تاریکی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مضاد شود
با هم ضد بودن، در این صورت مصدر است از باب مفاعله. (غیاث) (آنندراج). خلاف کردن با کسی: ضادَّه ُ مضادهً، خلاف کرد با او، و ضاد اﷲ بین الشیئین،قرار داد خدا یکی از آن دو چیز را ضد دیگری. و منه قول علی علیه السلام: بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له. و قوله: ضاد النور بالظلمه، یعنی قرار داد نور راضد تاریکی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مضاد شود
با هم مخالفت کننده. (آنندراج) (غیاث). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان، آن دو مخالف یکدیگرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). و همی بینیم که چیزهای متضاد پدید همی آید. (جامع الحکمتین ناصرخسرو). که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد. (کلیله چ مینوی، ص 55). و با این هم چهار دشمن متضاداند طبایع با وی همراه بل هم خواب. (کلیله چ مینوی ص 55) ، (اصطلاح بدیع) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون حاره و بارد، نور و ظلمت، درشت و نرم، و سیاه و سفید. (حدائق السحر، ص 24). بیتی یا مصراعی که در آن صنعت تضاد باشد، (اصطلاح دستور زبان) به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنی ضد هم باشند
با هم مخالفت کننده. (آنندراج) (غیاث). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان، آن دو مخالف یکدیگرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). و همی بینیم که چیزهای متضاد پدید همی آید. (جامع الحکمتین ناصرخسرو). که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد. (کلیله چ مینوی، ص 55). و با این هم چهار دشمن متضاداند طبایع با وی همراه بل هم خواب. (کلیله چ مینوی ص 55) ، (اصطلاح بدیع) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون حاره و بارد، نور و ظلمت، درشت و نرم، و سیاه و سفید. (حدائق السحر، ص 24). بیتی یا مصراعی که در آن صنعت تضاد باشد، (اصطلاح دستور زبان) به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنی ضد هم باشند
با یکدیگر ضدکننده، و به این معنی صیغۀ مؤنث اسم فاعل است از باب مفاعله. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح ریاضی) عکس تناسب تألیف است. و رجوع به ’ارثماطیقی’ شود
با یکدیگر ضدکننده، و به این معنی صیغۀ مؤنث اسم فاعل است از باب مفاعله. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح ریاضی) عکس تناسب تألیف است. و رجوع به ’ارثماطیقی’ شود
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
مترادفه در فارسی مونث مترادف بنگرید به مترادف مونث مترادف: اما قسم اول که الفاظ بسیار بر یک معنی دلالت کند آنرا اسما مترادفه خوانند مانند دلالت انسان و بشر بر مردم، جمع مترادفات
مترادفه در فارسی مونث مترادف بنگرید به مترادف مونث مترادف: اما قسم اول که الفاظ بسیار بر یک معنی دلالت کند آنرا اسما مترادفه خوانند مانند دلالت انسان و بشر بر مردم، جمع مترادفات