- متصوفه
- متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
معنی متصوفه - جستجوی لغت در جدول جو
- متصوفه
- متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
- متصوفه ((مُ تَ صَ وِّ فِ))
- گروه متصوفان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
مونث موصوف
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
مردم صوفی
متصفه در فارسی مونث متصف: زابدار فروزه دار مونث متصف
نویافته
منصور، نصرت داده شده، یاری شده
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
هر سو چر: ستوری که هر سو بچرخد و کسی که از هر دانشی خوشه ای بر گیرد
جمع متصوف، سوفیان سوفی نمایان پشمینه پوشان جمع متصوف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث متمول جمع متمولات
مونث متلون
مونث متهور جمع متهورات
مونث متنوع: فنون متنوعه
مونث متنور
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
محصوله در فارسی مونث محصول: میوک آیش فرآورده مونث محصول جمع محصولات
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
مونث محصود