جدول جو
جدول جو

معنی متصوح - جستجوی لغت در جدول جو

متصوح(مُ تَ صَوْ وِ)
موی پراکنده و کفیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصون
تصویر متصون
نگه دارندۀ نفس خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصور
تصویر متصور
تصور شده، گمان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصفح
تصویر متصفح
ملاحظه کنندۀ صفحه به صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوف
تصویر متصوف
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصور
تصویر متصور
کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَوْ وِ)
باران فرود آینده. (آنندراج). باران گران ساقط شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زمین بلند نشیب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
مردم صوفی. (ناظم الاطباء). کسی که بر طریقت صوفیان باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
موی پراکنده و پریشان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم همدیگر دور و متفرق. (آنندراج). گروه از هم دیگر دور و متفرق شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. (آنندراج). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده.
، نزدیک شونده به افتادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنۀ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وَ)
تصور شده و گمان شده. و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی).
- متصور شدن، تصور شدن. در ذهن خطور کردن: پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص 25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان).
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود.
سعدی.
گرمتصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن.
سعدی.
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول.
سعدی.
- متصور گشتن، به تصور آمدن. گمان داشتن:... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَفْ فِ)
نظرکننده در ظاهر کار و جستجوی آن نماینده. (آنندراج). کسی که می نگرد ظاهر چیزی را و جستجو کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصفح شود، آزماینده. (ناظم الاطباء) ، ملاحظه کننده. (ناظم الاطباء) : و آخر ختم برمضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند. (راحه الصدور). تا متصفحان این مجموع و متأملان این سطور هر یک برحسب نظر و دقت خاطر نصیب گیرند. (سند بادنامه ص 24). و رجوع به تصفح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
سرگردان و اینجا و آنجا اندازنده خود را. (آنندراج). سیار و سرگشته و آواره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
آلوده گردنده. یقال تصوق بعذرته، آلوده گردیده به پلیدی خود. (آنندراج). آلوده شده به پلیدی و سرگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوق و تصوک و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پندداده شده و نصیحت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکافته شدن موی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن و پراکنده گردیدن موی. (از اقرب الموارد). کفیدگی و پراکندگی موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خشک شدن تره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب کشنده از چاه و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر متوح، چاهی که بدست آب از آن توان کشید بی دلو یا آنکه از وی به دست آب بر چرخ کشند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عقبه متوح، پشتۀ دور و دراز. یقال سرنا عقبه متوحاً، ای بعیداً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
زخم ریمناک. (آنندراج). ریش و زخم ریمناک گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
چیزی جنبندۀ فروهشتۀ آویزان. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبان و لرزان و آویزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
آلوده شونده به سرگین. (آنندراج). آلوده شده به پلیدی و سرگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوک و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
نگاهدارندۀ نفس خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آگاه از خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَوْ وِ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَبْ بِ)
پگاه آینده. (آنندراج). پگاه آینده و آن که بامداد می رسد. (ناظم الاطباء) ، کسی که پگاه می خوابد و به خود مشغول می گردد، خورندۀ در بامداد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَوْ وِ)
گیاه بالنده. (آنندراج). گیاهی که می بالد و بلند می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که به مروحه باد کند. (آنندراج) ، کسی که با بادزن باد می زند. (ناظم الاطباء) ، آبی که بوی چیزی گیرد از جهت قرب. (آنندراج). آبی که از جهت نزدیکی به چیزی بوی آن را گیرد. (ناظم الاطباء) ، درخت دوباره برگ آورنده. (از منتهی الارب). درختی که دوباره برگ می آورد. (ناظم الاطباء) ، کسی که در شبانگاه میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تروح شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
مصح. (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن. ناپدید شدن. (تاج المصادر). و رجوع به مصح شود، مدروس شدن. (المصادر زوزنی). فرسوده و مدروس و محو شدن اثر خانه. (از اقرب الموارد) ، کهنه شدن جامه و رنگ برگردانیدن. (آنندراج) ، رفتن و سپری شدن، تراویدن، ربودن چیزی را، استوار شدن بیخ موی گرداگرد سم اسب و مأمون شدن از افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ برگردانیدن شکوفۀ نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوتاه شدن سایه، سپری گردیدن شیر شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به گردانیدن بیمار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنوح
تصویر متنوح
جنبده فروهشته آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبح
تصویر متصبح
پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
نگرنده خواننده تامل کننده نظر کننده ملاحظه کننده: و آخر ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند جمع متصفحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده، کسی که تصور میکند و دریافت می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصوف
تصویر متصوف
مردم صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوح
تصویر متقوح
زخم ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصور
تصویر متصور
((مُ تَ صَ وِّ))
تصور کننده، خیال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصوف
تصویر متصوف
((مُ تَ صَ وِّ))
کسی که اظهار تصوف و درویشی کند
فرهنگ فارسی معین
انگاشته، پنداشته، قابل تصور، ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد