جدول جو
جدول جو

معنی متصرخ - جستجوی لغت در جدول جو

متصرخ(مُ تَ صَرْ رِ)
تکلف کننده از فریاد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می غرد و فریاد کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصرف
تصویر متصرف
کسی که مال یا ملکی در تصرف او است، کسی که دست به کاری می زند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَرْ رِ)
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَرْ رِ)
دست در کاری کننده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارنده و مالک. (ناظم الاطباء). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد: و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد. (سند بادنامه ص 3). و مثال اوامر و نواهی او را در خطۀ گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. (سند بادنامه ص 8).
- متصرف شدن، در تصرف خود گرفتن. بدست آوردن.
- ، آرمیدن با دختر یا زن. جماع کردن. و بیشتر در مورد دوشیزه به کار رود: امیرهوشنگ دختر را متصرف شد... (امیرارسلان، از فرهنگ فارسی معین).
، مختار و آن که عمل می کند به اختیار خود. (ناظم الاطباء) ، در شاهدهای زیر بمعنی مأمور حکومت و دولت، یا مأموری که کار او تحصیل مالیات و جز این باشد آمده است: فرمود (اپرویز) که همه را بباید کشتن. سی و شش هزار برآمد همه معروفان و بزرگان و پادشاه زادگان و سپاهیان و عرب و متصرفان و رعایا و مانند این. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان که از تبع تواند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89). و مردم آنجا (کازرون) متصرف و عوان باشند و غماز. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). عمال و متصرفان نواحی و بلوکات. (ترجمه محاسن اصفهان، ص 120). و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تمامت باقی مساکن و مواضع شایستۀ همه عاملان ومناسب همه متصرفان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، حاکم بر بخشی از مملکت. (از اقرب الموارد). اختیاردار. حاکم. فرمانروا: و دبیران و همه متصرفان را بدل کرد. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، دستکار قابل و ماهر، تمتع برنده، آن که به کار برد فرمان خود را، متهم به دزدی، ولگرد و و لخرج، متمایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- اسم غیرمتصرف، آن است که در صورت تذکیر و تأنیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند ’من’ چنانکه گویند: من الرجل الاتی ؟ من المراءه الاتیه؟. (از فرهنگ فارسی معین).
- اسم متصرف، (اصطلاح صرفی) آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند.
- فعل غیرمتصرف، آن است که تمام مشتقات از آن نیاید، مانند لیس و نعم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَرْ رَ)
هر آنچه در اختیار و تملک کسی باشد. (ناظم الاطباء).
- غیرمتصرف، بیرون از اختیار وتملک کسی، مانند مرغ در هوا و ماهی در آب. (ناظم الاطباء). آنچه در تصرف نباشد. و رجوع به مادۀ قبل و تصرف شود.
- متصرف ٌ فیه، مالک شده و دارا. (ناظم الاطباء). آنچه در آن تصرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
تر شده، نرم شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تورخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استصراخ. فریادخواه. (آنندراج). مستغیث. (اقرب الموارد). آنکه فریاد می کند برای دستگیری. (ناظم الاطباء) ، وادارکننده کسی را بر فریاد کردن. (اقرب الموارد). رجوع به استصراخ شود
لغت نامه دهخدا
آواز برداشتن در عطسه دادن. (تاج المصادر بیهقی). تکلّف کردن در فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :التصرخ بالعطاس حمق. (بحر الجواهر) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغیث. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصرف
تصویر متصرف
کسی که مالی یا ملکی را در تصرف اخیتار خود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصرف
تصویر متصرف
((مُ تَ صَ رِّ))
دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد، حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مقابل غیر متصرف
فرهنگ فارسی معین
اشغالگر، صاحب، تصرف کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد