آن که رتمه بندد و رتمه رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). کسی که بر انگشت خود جهت یادداشت رشته ای بسته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتم شود
آن که رتمه بندد و رتمه رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). کسی که بر انگشت خود جهت یادداشت رشته ای بسته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتم شود
انگشتری در انگشت کننده. (آنندراج). انگشتری بر دست کننده. (ناظم الاطباء) ، عمامه به سر نهنده، پنهان و نهفته و خاموش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تختم شود
انگشتری در انگشت کننده. (آنندراج). انگشتری بر دست کننده. (ناظم الاطباء) ، عمامه به سر نهنده، پنهان و نهفته و خاموش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تختم شود
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
دودله در کاری. (آنندراج). متردد و دودله، کسی که می آید و می رود، تنها آینده بدون چیزی. (ناظم الاطباء). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتع شود
دودله در کاری. (آنندراج). متردد و دودله، کسی که می آید و می رود، تنها آینده بدون چیزی. (ناظم الاطباء). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتع شود
خورندۀ نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج). خورندۀ باقیماندۀ طعام در خوان، آن که خوان را پاک میکند، کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری، آن که فال نیک میزند برای دیگری. (ناظم الاطباء) ، واجب کننده. (آنندراج). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. (ناظم الاطباء). واجب و لازم. (غیاث) ، شادمان و سبک حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتم شود
خورندۀ نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج). خورندۀ باقیماندۀ طعام در خوان، آن که خوان را پاک میکند، کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری، آن که فال نیک میزند برای دیگری. (ناظم الاطباء) ، واجب کننده. (آنندراج). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. (ناظم الاطباء). واجب و لازم. (غیاث) ، شادمان و سبک حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتم شود
سخن زشت گوینده، جامۀ پاره پاره، گوشت مهرا گردیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چاه منهدم. (آنندراج) منهدم شده از چاه خردنزدیک به آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثتم شود
سخن زشت گوینده، جامۀ پاره پاره، گوشت مهرا گردیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چاه منهدم. (آنندراج) منهدم شده از چاه خردنزدیک به آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثتم شود
شی ٔ مصتم، چیز محکم و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوچه که منفذ ندارد. (منتهی الارب). کوچه که دررو نداشته باشد. کوچۀ ناگذر. (ناظم الاطباء). بن بست، وادی که منفذ ندارد. (منتهی الارب). وادی بی دررو. (ناظم الاطباء) ، الف مصتم، هزار کامل و تمام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصمّت، الف مصتم یا مصمت. هزاری تمام. (یادداشت مؤلف)
شی ٔ مصتم، چیز محکم و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوچه که منفذ ندارد. (منتهی الارب). کوچه که دررو نداشته باشد. کوچۀ ناگذر. (ناظم الاطباء). بن بست، وادی که منفذ ندارد. (منتهی الارب). وادی بی دررو. (ناظم الاطباء) ، الف مصتم، هزار کامل و تمام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مصمَّت، الف مصتم یا مصمت. هزاری تمام. (یادداشت مؤلف)