ماننده بچیزی. (آنندراج). مانند و هم سان و مشابه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود. - متشبه مبطل، کسانی اند که خود را در زمرۀ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشند و ربقۀ اطاعت از گردن برداشته اند و گویند تعبد به احکام شریعت وظیفۀ عوام است که نظر آنها بر ظواهر است، اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که به رسوم ظاهر مقید شوند، متشبهان مبطل برچند قسمند: 1- کسانی که خدمت خلق را دام منافع دنیوی خود کرده باشند تا بدان سبب استجلاب اقوات از اوقاف و اسباب می کنند و اگر آن را در تحصیل غرض و تیسیر مراد خود مؤثر نبینند ترک کنند و اینان را مستخدم و متشبه مبطل به خادم نامند. 2- کسانی که از برای قبول خلق ترک زینت دنیا کنند و خاطر از جمع اسباب دنیوی باز گیرند و بدان طلب تحصیل جاه کنند در میان مردم، و مردم پندارند که آنها از دنیا اعراض کرده اند و ممکن است بر ایشان حال خودشان مشتبه گردد که این طایفه را مرائیه و متشبه مبطل به زهاد خوانند. 3- کسانی که دعوی استغراق در بحر فنا و استهلاک در عین توحید کنند و حرکات و سکنات خود را به هیچ وجه بخود اضافت نکنند و گویند حرکات ما همچون حرکات ابواب است که به محرک ممکن نبود، این طایفه را متشبه مبطل به مجذوبان نامند. 4- کسانی که ظاهر آنها به رسوم فقر متوسم بود و باطن آنها به حقیقت غیر مطلع و مرادشان مجرد دعوی بود که این طایفه، متشبه مبطل به فقرایند و مرائیه اند. 5- کسانی که دعوی اخلاق کنند و بر اظهار فسق و فجور مبالغت نمایند و گویند مراد از این ملامت خلق و اسقاط نظر مردم است این دسته را متشبه مبطل به ملامیه گویند. 6- کسانی که نظر آنها در عبادت کردن قبول خلق بود و دل به ثواب آخرت نداشته باشند که متشبه مبطل به عابدانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 520). - متشبه محق به زهاد، کسانی که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده باشد و خواهند که یکبارگی از دنیا رغبت بگردانند و ایشان را متنزهه خوانند و آنان به چند قسم اند: 1- کسانی که به نهایت احوال صوفیان مطلع و مشتاق باشند و به بقای تعلقات صفات از بلوغ مقصد و مقصود معوق و ممنوعند آنهارا متشبه محق به صوفیان نامند. 2- کسانی که همواره به خدمت بندگان حق سبحانه قیام نمایند و به باطن می خواهند که خدمت ایشان را به شائبۀ غرض دنیوی، مالی وجانی مشوب نگردانند و نیت را از شوائب میل و هوا و ریا تخلیص نمایند و لیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشند این دسته را متخادم و متشبه محق به خادم نامند. 3- کسانی که اهل سلوک اند و سیر ایشان هنوز در قطع منازل نفوس بود و از تابش حرارت طلب وجود ایشان در قلق و اضطراب و پیش از ظهور تباشیر صبح کشف ذات و استقرار و تمکن در مقام فنا، گاه گاه برقی از بوارق کشف ذات بر نظر شهود ایشان لائح و لامع گردد و نفحه ای از نفحات وصل از مهب فنا به مشام دل ایشان پیوندد چنانکه ظلمات نفوس ایشان در لمعات نور آن برق منطوی و متواری گردد، و لکن هنوز او را کمال حال حاصل نشده و بکلی از ملابس صفات وجود منسلخ و متخلع نگشته او را متشبه محق به مجذوبان خوانند. 4- کسانی که ذات خود را مستغرق عبادات خواهند ولیکن بسبب بقایای دواعی طبیعت و عدم کمال تزکیۀ نفس هر وقت در اعمال و اوراد و طاعات فترات و تعویقات افتند و یا کسانی که هنوز لذت عبادت نیافته باشند و به تکلف بدان قیام می نمایند آنان را متعبد خوانند و متشبه محق به عابد گویند. 5- کسانی که ظاهرشان به رسم فقر مترسم بوده و باطنشان خواهان حقیقت فقر ولکن هنوز میل به فنا دارند و به تکلف در فقر صبر می کنند این دسته را متشبه محق به فقرا گویند. 6- کسانی که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالات ننمایند و اگر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق ازقیود و آداب مخالطات بود و سرمایۀ حال جز فراغ خاطر و طیب قلب نباشد و ترسم به مراسم زهاد و عباد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات از ایشان نیاید و تمسک به عزائم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد و به طیب قلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، آنان را قلندریه و متشبه محق به ملامیه خوانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 521)
ماننده بچیزی. (آنندراج). مانند و هم سان و مشابه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود. - متشبه مبطل، کسانی اند که خود را در زمرۀ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشند و ربقۀ اطاعت از گردن برداشته اند و گویند تعبد به احکام شریعت وظیفۀ عوام است که نظر آنها بر ظواهر است، اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که به رسوم ظاهر مقید شوند، متشبهان مبطل برچند قسمند: 1- کسانی که خدمت خلق را دام منافع دنیوی خود کرده باشند تا بدان سبب استجلاب اقوات از اوقاف و اسباب می کنند و اگر آن را در تحصیل غرض و تیسیر مراد خود مؤثر نبینند ترک کنند و اینان را مستخدم و متشبه مبطل به خادم نامند. 2- کسانی که از برای قبول خلق ترک زینت دنیا کنند و خاطر از جمع اسباب دنیوی باز گیرند و بدان طلب تحصیل جاه کنند در میان مردم، و مردم پندارند که آنها از دنیا اعراض کرده اند و ممکن است بر ایشان حال خودشان مشتبه گردد که این طایفه را مرائیه و متشبه مبطل به زهاد خوانند. 3- کسانی که دعوی استغراق در بحر فنا و استهلاک در عین توحید کنند و حرکات و سکنات خود را به هیچ وجه بخود اضافت نکنند و گویند حرکات ما همچون حرکات ابواب است که به محرک ممکن نبود، این طایفه را متشبه مبطل به مجذوبان نامند. 4- کسانی که ظاهر آنها به رسوم فقر متوسم بود و باطن آنها به حقیقت غیر مطلع و مرادشان مجرد دعوی بود که این طایفه، متشبه مبطل به فقرایند و مرائیه اند. 5- کسانی که دعوی اخلاق کنند و بر اظهار فسق و فجور مبالغت نمایند و گویند مراد از این ملامت خلق و اسقاط نظر مردم است این دسته را متشبه مبطل به ملامیه گویند. 6- کسانی که نظر آنها در عبادت کردن قبول خلق بود و دل به ثواب آخرت نداشته باشند که متشبه مبطل به عابدانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 520). - متشبه محق به زهاد، کسانی که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده باشد و خواهند که یکبارگی از دنیا رغبت بگردانند و ایشان را متنزهه خوانند و آنان به چند قسم اند: 1- کسانی که به نهایت احوال صوفیان مطلع و مشتاق باشند و به بقای تعلقات صفات از بلوغ مقصد و مقصود معوق و ممنوعند آنهارا متشبه محق به صوفیان نامند. 2- کسانی که همواره به خدمت بندگان حق سبحانه قیام نمایند و به باطن می خواهند که خدمت ایشان را به شائبۀ غرض دنیوی، مالی وجانی مشوب نگردانند و نیت را از شوائب میل و هوا و ریا تخلیص نمایند و لیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشند این دسته را متخادم و متشبه محق به خادم نامند. 3- کسانی که اهل سلوک اند و سیر ایشان هنوز در قطع منازل نفوس بود و از تابش حرارت طلب وجود ایشان در قلق و اضطراب و پیش از ظهور تباشیر صبح کشف ذات و استقرار و تمکن در مقام فنا، گاه گاه برقی از بوارق کشف ذات بر نظر شهود ایشان لائح و لامع گردد و نفحه ای از نفحات وصل از مهب فنا به مشام دل ایشان پیوندد چنانکه ظلمات نفوس ایشان در لمعات نور آن برق منطوی و متواری گردد، و لکن هنوز او را کمال حال حاصل نشده و بکلی از ملابس صفات وجود منسلخ و متخلع نگشته او را متشبه محق به مجذوبان خوانند. 4- کسانی که ذات خود را مستغرق عبادات خواهند ولیکن بسبب بقایای دواعی طبیعت و عدم کمال تزکیۀ نفس هر وقت در اعمال و اوراد و طاعات فترات و تعویقات افتند و یا کسانی که هنوز لذت عبادت نیافته باشند و به تکلف بدان قیام می نمایند آنان را متعبد خوانند و متشبه محق به عابد گویند. 5- کسانی که ظاهرشان به رسم فقر مترسم بوده و باطنشان خواهان حقیقت فقر ولکن هنوز میل به فنا دارند و به تکلف در فقر صبر می کنند این دسته را متشبه محق به فقرا گویند. 6- کسانی که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالات ننمایند و اگر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق ازقیود و آداب مخالطات بود و سرمایۀ حال جز فراغ خاطر و طیب قلب نباشد و ترسم به مراسم زهاد و عباد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات از ایشان نیاید و تمسک به عزائم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد و به طیب قلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، آنان را قلندریه و متشبه محق به ملامیه خوانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 521)
گیاهستان. (مهذب الاسماء) : ارض معشبه، زمین بین العشابه. (منتهی الارب). زمین گیاهناک. (آنندراج) (از المنجد). جایی که گیاه آن فراوان باشد. معشب. و گویند ارض معشبه و مکان معشب. (ناظم الاطباء)
گیاهستان. (مهذب الاسماء) : ارض معشبه، زمین بین العشابه. (منتهی الارب). زمین گیاهناک. (آنندراج) (از المنجد). جایی که گیاه آن فراوان باشد. معشب. و گویند ارض معشبه و مکان معشب. (ناظم الاطباء)
به تکلف سیر نماینده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خود را به تکلف سیر می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن آرا به زیادت از وسع خود و نازنده بدان و فی الحدیث: المتشبع بما لا یملک کلابس ثوبی زور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که خویشتن را به زیادت از وضع خود می آراید و بدان می نازد. (ناظم الاطباء) ، آن که بسیار و باربار می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشبع شود، تفتیش کننده با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صیاد کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به تکلف سیر نماینده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خود را به تکلف سیر می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن آرا به زیادت از وسع خود و نازنده بدان و فی الحدیث: المتشبع بما لا یملک کلابس ثوبی زور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که خویشتن را به زیادت از وضع خود می آراید و بدان می نازد. (ناظم الاطباء) ، آن که بسیار و باربار می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشبع شود، تفتیش کننده با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صیاد کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
چیزی درآینده به یکدیگر. (آنندراج) ، کار درهم و مختلط. (آنندراج). درهم و مختلط شده وهم پیچیده و آمیخته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشبک شود
چیزی درآینده به یکدیگر. (آنندراج) ، کار درهم و مختلط. (آنندراج). درهم و مختلط شده وهم پیچیده و آمیخته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشبک شود
مشکل و نامعلوم. درهم. مبهم. مشکوک. پوشیده. در اشتباه. نامعلوم. (از ناظم الاطباء). مشکل. ملتبس. کار پوشیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : آنگاه گفت که حق آن است که شبهت را بردارد از مشتبه. (جامع الحکمتین ص 114). حجت خسرو به خصم تیغ بگوید از آنک حق که نه با حجت است مشتبه و عاطل است. عماد شهریاری. ، (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراجعه کننده در سند آن اشتباه کرده و یکی از روات را دیگری تصور کند مثل اینکه محمد بن احمد را مثلاً احمد بن محمد خیال کرده و یا ابوبصیر یحیی را ابوبصیر لیث پندارد. و این غیر از متشابه است، شبیه به هم. متشابه: و جنات من أعناب و الزیتون و الرمان مشتبهاً و غیرمتشابه. (قرآن 99/6)
مشکل و نامعلوم. درهم. مبهم. مشکوک. پوشیده. در اشتباه. نامعلوم. (از ناظم الاطباء). مشکل. ملتبس. کار پوشیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : آنگاه گفت که حق آن است که شبهت را بردارد از مشتبه. (جامع الحکمتین ص 114). حجت خسرو به خصم تیغ بگوید از آنک حق که نه با حجت است مشتبه و عاطل است. عماد شهریاری. ، (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراجعه کننده در سند آن اشتباه کرده و یکی از روات را دیگری تصور کند مثل اینکه محمد بن احمد را مثلاً احمد بن محمد خیال کرده و یا ابوبصیر یحیی را ابوبصیر لیث پندارد. و این غیر از متشابه است، شبیه به هم. متشابه: و جنات من أعناب و الزیتون و الرمان مشتبهاً و غیرمتشابه. (قرآن 99/6)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). - متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216). - متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103). ، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). - متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216). - متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103). ، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
درآویزنده بچیزی و چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را با قوت بدست می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آن که فرو می کند ناخن های خود و یا چنگال خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشبث شود
درآویزنده بچیزی و چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را با قوت بدست می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آن که فرو می کند ناخن های خود و یا چنگال خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشبث شود
ماننده. (منتهی الارب). مانندشونده و مانند. (آنندراج). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - حروف متشابه، حروف متزاوجه. رجوع به حروف متشابه شود. - کلمات متشابه، کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ یکی و همسان و در نوشتن مختلف باشند چون خاستن - خواستن. خورد - خرد. خوار - خار. خان - خوان و جز اینها. - متشابه اجزاء، که آن اجزایش شبیه بهم باشد: چون فعل اجسام بسیط متشابه اجزا. (مصنفات بابا افضل، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود. - متشابه الاجزاء، اعضاء متشابههالاجزاء یا اعضاء بسیطه. اندامهای یکسان هر عضو که هر پاره ای از آن که بگیری همان نام و همان صفت دارد که دیگر پاره ها چون گوشت و استخوان و پوست و جز آنها، مقابل اعضاء مرکبه... (یاد داشت مرحوم دهخدا). - متشابه الزمان، فرهنگستان ایران ’یکزمان’ را بجای این کلمه برگزیده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. ، کار مشکل. (منتهی الارب). کار مشکل و شوریده و در هم. (ناظم الاطباء) ، آن آیت است که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آیه ای از قرآن مجید که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (ناظم الاطباء). هر کلمه ای که از لفظ آن پی به معنی برده نشود. مانند مقطعاتی که در اوائل سور قرآن قرار دارد. (از تعریفات جرجانی). حدیث یا آیۀ متشابه، عبارت از آن است که مراد از متن آن دانسته نشود مگر با اقتران به قرائن واضحه و موضحه. و در حدیث تشابه گاه در متن است و گاه در سند. در متن به آن است که الفاظ آن دارای معنی راجح باشد لکن مراد از آن با قرائن دانسته شود و در سند به آن است که در اسماء روات یا آبا و اجداد آنها اشتراکات و اشتباهات اسمی باشد و تشابه در قواعد کلیه حاصل نمیشود بلکه در فروع است. و در حدیث است که ’انما هلک الناس فی المتشابه لانهم لهم یقفوا علی معناه’ و عمل به متشابهات قرآن روا نباشد مگر بعداز بیان از طرف شارع. (از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی ص 465 و 466). بر طبق معتقدات مذهب شیعه متشابهات قرآن را خدا و راسخان در علم (پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام) میدانند. و بدین جهت در قرأت آیۀ: هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات... و الراسخون را به اﷲ عطف کنند: گفتم که محکم و متشابه چگونه بود گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در. ناصرخسرو. رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل بشناخت. (سندبادنامه ص 189)
ماننده. (منتهی الارب). مانندشونده و مانند. (آنندراج). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - حروف متشابه، حروف متزاوجه. رجوع به حروف متشابه شود. - کلمات متشابه، کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ یکی و همسان و در نوشتن مختلف باشند چون خاستن - خواستن. خورد - خرد. خوار - خار. خان - خوان و جز اینها. - متشابه اجزاء، که آن اجزایش شبیه بهم باشد: چون فعل اجسام بسیط متشابه اجزا. (مصنفات بابا افضل، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود. - متشابه الاجزاء، اعضاء متشابههالاجزاء یا اعضاء بسیطه. اندامهای یکسان هر عضو که هر پاره ای از آن که بگیری همان نام و همان صفت دارد که دیگر پاره ها چون گوشت و استخوان و پوست و جز آنها، مقابل اعضاء مرکبه... (یاد داشت مرحوم دهخدا). - متشابه الزمان، فرهنگستان ایران ’یکزمان’ را بجای این کلمه برگزیده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. ، کار مشکل. (منتهی الارب). کار مشکل و شوریده و در هم. (ناظم الاطباء) ، آن آیت است که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آیه ای از قرآن مجید که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (ناظم الاطباء). هر کلمه ای که از لفظ آن پی به معنی برده نشود. مانند مقطعاتی که در اوائل سور قرآن قرار دارد. (از تعریفات جرجانی). حدیث یا آیۀ متشابه، عبارت از آن است که مراد از متن آن دانسته نشود مگر با اقتران به قرائن واضحه و موضحه. و در حدیث تشابه گاه در متن است و گاه در سند. در متن به آن است که الفاظ آن دارای معنی راجح باشد لکن مراد از آن با قرائن دانسته شود و در سند به آن است که در اسماء روات یا آبا و اجداد آنها اشتراکات و اشتباهات اسمی باشد و تشابه در قواعد کلیه حاصل نمیشود بلکه در فروع است. و در حدیث است که ’انما هلک الناس فی المتشابه لانهم لهم یقفوا علی معناه’ و عمل به متشابهات قرآن روا نباشد مگر بعداز بیان از طرف شارع. (از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی ص 465 و 466). بر طبق معتقدات مذهب شیعه متشابهات قرآن را خدا و راسخان در علم (پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام) میدانند. و بدین جهت در قرأت آیۀ: هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات... و الراسخون را به اﷲ عطف کنند: گفتم که محکم و متشابه چگونه بود گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در. ناصرخسرو. رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل بشناخت. (سندبادنامه ص 189)