جدول جو
جدول جو

معنی متشام - جستجوی لغت در جدول جو

متشام
(مُ تَ شام م)
همدیگر را بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم بوو نزدیک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشام
تصویر مشام
محل قوۀ شامه، بینی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صام م)
خویشتن را کر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). متصالخ و کسی که کری و ناشنوائی را بهانه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصامم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
از متی + م ، مخفف ما، یعنی تا کی و چند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شام م)
محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخفیف میم دوم هم خوانده می شود. (از غیاث). موضع قوت شامه و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند و در حقیقت این لفظ صیغۀ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته. ’مشام’ در اصل ’مشامم’ بود جمع ’مشمم’ که صیغۀ اسم ظرف است از ’شم’ که مصدر است به معنی بوئیدن. پس در صیغۀ واحد و جمع میم را در میم ادغام کرده ’مشم’ و ’مشام’ ساختند. (آنندراج). محل قوه شامه و بینی. (از ناظم الاطباء) :
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری.
خاقانی.
همه حسن من یک به یک هست سلطان
من از یک مشام گدا میگریزم.
خاقانی.
از نسیم قدح مشام فلک
چون دهد عطسه عنبر اندازد.
خاقانی.
فلک مشام کسی خوش کند به بوی مراد
که خاک معرکه باشد عبیر و عنبر او.
ظهیرالدین فاریابی.
و مردم را بواسطۀ جمعیت بعضی از فرزندان سلطان امید انتعاشی پدید می آمد و رایحۀ ارتیاشی به مشام می رسید. (المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه تهران ص 7).
لیک آن را بشنود صاحب مشام
بر خر سرگین پرست آن شدحرام.
مولوی.
نیاساید مشام ازطبلۀ عود
بر آتش نه که چون عنبر ببوید.
سعدی.
سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است
که بوی عنبر و گل ره نمی برد به مشام.
سعدی.
صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند اذا تنفس.
سعدی (دیوان چ فروغی ص 361).
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است.
حافظ.
ازصبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 31).
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.
حافظ.
بوی گل است رابطه گل را به هرمشام
نور مه است واسطه مه را به هر بصر.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
یکدیگر را بوییدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) : الارواح تتشام ّ کما تتشام ّ الخیل. (اقرب الموارد). و رجوع به تشامم و تشمیم شود، در نظر حریف آمدن. (ناظم الاطباء). این معنی در متن دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مهشام، شتر مادۀ زود لاغر شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضام م)
فراهم شونده. (آنندراج). متصل و پیوسته و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برقرار. (ناظم الاطباء) ، کشیده شدۀ بسوی چیزی و یا کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گرد آمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضام و تضامم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه در تهامه آیدو رود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده در تهامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شکافته شونده و شکافته. (آنندراج). دریده و چاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
درآینده در چیزی، مانند پدر شده، سپیدموی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
یکدیگر را دشنام دهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاح ح)
همدیگر حریص کننده بر کاری تا فوت نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر سخت گیری کننده در کاری تا فوت نشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ش ی ع’، شریک و بهره دار. یقال هما متشاعان فی دار. (ناظم الاطباء). متشایع. شریک. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب). و رجوع به متشایع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاف ف)
خورندۀ همه باقی آب را از پیاله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شان ن)
مشک کهنۀ خشک پوست. (آنندراج). مشک در هم کشیده شده و کهنه گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درآمیخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تشان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
فال بدزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کسی که اندیشۀ بد می کند و بر بدی تفأل می زند، و فالگوی به بدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که از جانب چپ کسی و یا چیزی می رود و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به تشائم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشام
تصویر تشام
مرغوایش (مرغوا فال بد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشام
تصویر مشام
قوه شامه و بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایم
تصویر متشایم
فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشائم
تصویر متشائم
متشایم در فارسی: مرغوا زننده فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرم
تصویر متشرم
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشام
تصویر مشام
((مَ))
بینی، حس بویایی
فرهنگ فارسی معین
بویایی، شامه، بینی، شم
فرهنگ واژه مترادف متضاد