جدول جو
جدول جو

معنی متشاح - جستجوی لغت در جدول جو

متشاح
(مُ تَ شاح ح)
همدیگر حریص کننده بر کاری تا فوت نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر سخت گیری کننده در کاری تا فوت نشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ)
از ’ش ی ع’، شریک و بهره دار. یقال هما متشاعان فی دار. (ناظم الاطباء). متشایع. شریک. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب). و رجوع به متشایع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ت ی ح’، مقدر. (منتهی الارب). امر مقدر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یوم متاح، روز موت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
از ’وش ح’، آن که حمایل بگردن درافکند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شاح ح)
از ’ش ح ح’، مجادل. مناقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منه فی صفته علیه السلام لیس بفظ و لاغلیظ و لا صخاب و لا فحاش و لا عیاب و لا مشاح ای لا مجادل و لا مناقش. (منتهی الارب). و رجوع به مشاحه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با همدیگر حریصی کردن بر کاری تا فوت نشود یقال: تشاح الرجلان علی الامر ای لایریدان یفوتهما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنازع دو نفر در کاری که هیچیک نخواهند آنرا ازدست بدهند. (از متن اللغه). حریصی کردن قوم بر یکدیگر، در امری و یا بر امری. (از المنجد). حریصی کردن بعضی بر بعضی دیگر در امری و سبقت گرفتن آنان بر یکدیگر چنانکه هیچیک نخواهند آن را از دست بدهند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیش گرفتن قوم بر یکدیگردر مختص ساختن چیزی بخود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیشی گرفتن دو خصم در جدال بخاطر غلبه بر یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تبر، دم شمشیر. مکشح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکشح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لاح ح)
رشکین و حسد برنده بر دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ’ت ی ح’، بسیار حرکت کننده. (از منتهی الارب). مرد بسیار حرکت کننده. (ناظم الاطباء) ، پیش آینده مردم رابه بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار تقدیر و اندازه کرده شده. (منتهی الارب). کار تقدیر شده و اندازه کرده شده و امر مقدر. (ناظم الاطباء). امر مقدر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاف ف)
خورندۀ همه باقی آب را از پیاله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شام م)
همدیگر را بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم بوو نزدیک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شان ن)
مشک کهنۀ خشک پوست. (آنندراج). مشک در هم کشیده شده و کهنه گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درآمیخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تشان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که زود شیر کم کند. ج، متاریح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ نِ)
توشح. حمایل بگردن درافکندن، صفت کردن. (تاج المصادر) ، با هم ستودن چیزی را، ستوده شدن، نشان پذیری
لغت نامه دهخدا
(مَتْ تا)
لیل متاح، شب دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرس متاح، ای مداد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). فرسخ متاح، فرسخی طولانی. (از اقرب الموارد). یوم متاح، روز بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتشاح
تصویر اتشاح
به گردن افکندن، کوهنوردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشاح
تصویر مکشاح
تبر، لبه شمشیر دم شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیاح
تصویر متیاح
بسیار حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار