جدول جو
جدول جو

معنی متسمع - جستجوی لغت در جدول جو

متسمع
(مُ تَ سَمْ مِ)
شنونده و گوش نهنده به سوی کسی. (آنندراج). گوش دهنده و شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متسع
تصویر متسع
گشاد، با وسعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمع
تصویر مستمع
آنکه گوش می دهد، شنونده، گوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَمْ مِ)
جنبنده یا تهدیدکننده از خشم. (آنندراج). مضطرب شده از خشم. (ناظم الاطباء) ، آلودۀ در پیخال خویش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَمْ مِ)
خون آلود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سهم متصمع، تیری که خون آلوده بر چفسیده پر بیرون آید از خسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از استماع. شنونده و گوش دارنده. (از منتهی الارب) (از دهار). اصغاکننده. (از اقرب الموارد). گوش کننده. نیوشنده. ج، مستمعون. رجوع به استماع شود: أم لهم سلّم یستمعون فیه فلیأت مستمعهم بسلطان مبین. (قرآن 38/52).
مستمعی گفت هان صفاوت بغداد
چند صفت پرسی از صفای صفاهان.
خاقانی.
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت.
عطار.
وصفها را مستمع گوید به راز
تا شناسد مرد اسب خویش باز.
مولوی (مثنوی).
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی (مثنوی).
مستمع داند به جد آن خاک را
چشم و گوشی داند او خاشاک را.
مولوی (مثنوی).
مستمع چون نیست خاموشی به است
نکته از نااهل اگر پوشی به است.
(منسوب به مولوی).
تنی چند برگفت او مجتمع
چو عالم نباشی کم از مستمع.
سعدی.
نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را ندانم که کیست.
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی (گلستان).
مستمع را بسی منتظر باید بود تا او تقریر سخن کند. (گلستان).
سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود.
صائب.
- مستمعآزاد، در تداول امروز محصلی که به میل شخصی نه طبق ضوابط تحصیلی در کلاس درس شرکت کند.
- امثال:
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ربایندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رباینده وبه زور گیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََمْ مِ)
کسی که از روی حیله گریه میکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). جمع کرده شده و فراهم آورده شده. (ناظم الاطباء). فراهم آمده و جمع گشته
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
از یکدیگر شنونده. (آنندراج). از هم دیگر شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که ادعای شنیدن کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فاش شده و آشکار شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسامع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
آماده و مستعد ریختن اشک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَکْ کِ)
سرگشته. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرگشته و آواره. (ناظم الاطباء) ، گردنده. (ناظم الاطباء). به گوشه ای رونده. (از منتهی الارب). و رجوع به تسکع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
فربه و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَلْ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته شده و چاک شده و ترکیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ می)
نامیده شونده. (آنندراج). خود نامیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، منسوب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و جلد و زود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آن که خورد آب باقی مانده را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد باقی ماندۀ آب ظرف را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آویخته شونده به چیزی. (آنندراج). آویخته به چیزی و معلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَمْ مَ)
متسمت النعل، جای مابین از کمر کفش تا طرف آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جزءزیرین از وسط کفش که باریک تر است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
میانه راه رو و نیکوسیرت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسمع
تصویر تسمع
گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمع
تصویر مستمع
شنونده و گوش دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمع
تصویر مستمع
((مُ تَ مِ))
شنونده
مستمع آزاد: کسی که بدون آن که شاگرد رسمی باشد در کلاس یا خطابه حاضر شود و به درس و نطق گوش دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
((مُ تَ جَ مِّ))
فراهم آمده، جمع گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَّ س))
وسیع، گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَ سِّ))
مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
((مِ مَ))
گوش، جمع مسامع
فرهنگ فارسی معین
سامع، شنوا، شنونده، نیوشا
متضاد: متکلم، گوینده، مخاطب
متضاد: متکلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد