سطرآرا، خط کش صفحه ای مقوایی که کاتبان بر آن به جای سطر بندهایی از نخ باریک می دوختند و آن را زیر ورق کاغذ می گذاشتند و فشار می دادند تا جای نخ ها بر ورق کاغذ بیفتد و بر آن خط راست بنویسند
سطرآرا، خط کش صفحه ای مقوایی که کاتبان بر آن به جای سطر بندهایی از نخ باریک می دوختند و آن را زیر ورق کاغذ می گذاشتند و فشار می دادند تا جای نخ ها بر ورق کاغذ بیفتد و بر آن خط راست بنویسند
در باران شونده و پیش باران شونده. (از منتهی الارب). به تنزه رفتن پس از باران. (از اقرب الموارد) ، اسبان که به همدیگر پیشی گیران آیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
در باران شونده و پیش باران شونده. (از منتهی الارب). به تنزه رفتن پس از باران. (از اقرب الموارد) ، اسبان که به همدیگر پیشی گیران آیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از تسطیر. نوشته شده و نوشته و مکتوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسطیر شود: تا هیچکسی دیدی کآیات قران را جز من به خط ایزد بنمود مسطر. ناصرخسرو. آنگاه بپرسیدم از ارکان شریعت کاین پنج نماز از چه سبب گشت مسطر. ناصرخسرو
نعت مفعولی از تسطیر. نوشته شده و نوشته و مکتوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسطیر شود: تا هیچکسی دیدی کآیات قران را جز من به خط ایزد بنمود مسطر. ناصرخسرو. آنگاه بپرسیدم از ارکان شریعت کاین پنج نماز از چه سبب گشت مسطر. ناصرخسرو
نعت فاعلی از تسطیر. رجوع به تسطیر شود. برگماشته. (منتهی الارب). برگماشته و مشرف بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، متسلط و مسیطر. (اقرب الموارد). باتسلط، حافظ و نگهبان، مختار. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از تسطیر. رجوع به تسطیر شود. برگماشته. (منتهی الارب). برگماشته و مشرف بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، متسلط و مسیطر. (اقرب الموارد). باتسلط، حافظ و نگهبان، مختار. (ناظم الاطباء)
خطکش. (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی) (زمخشری). آلت خطکشی. (آنندراج). سطرآرای هندسی که بدان خطهای راست و مستقیم می کشند. (ناظم الاطباء). مسطره. ج، مساطر. (مهذب الاسماء) (دهار). جوی از تشبیهات اوست و با لفظ خوردن و بستن و زدن و کشیدن و نهادن مستعمل است و با لفظ دوختن به معنی ساختن مسطر. (آنندراج) : قصر جان را مهندس قدرت نه به پرگار و مسطر اندازد. خاقانی. همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده اند من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده ام. خاقانی. درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم. خاقانی. ترکیب حجره و دکانش سرتاسر چون ترتیب مجرۀ آسمان بی پرگار و مسطر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). این مهندس پیشگان را بین که اندر باغ و راغ صدهزاران نقش بی پرگار و مسطر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). صفیر خامۀ ما صوت بلبلان دارد ز رشته بررگ گل دوختند مسطر ما. تأثیر (از آنندراج). بر (دو) کناره اش پس از این راست گر نهد از طبع تو به صفحۀ مه مسطر آفتاب. حسین ثنائی (از آنندراج). ز واژونی مسطر آن بی وقوف معلق به کرسی نشیند حروف. ملاطغرا (از آنندراج). مگر از کجی فرد مسطر خورد که با مسطر او راستی برخورد. ملاطغرا (از آنندراج). شاید که از تحمل تار خیال او چون کاغذ حریر خورد مسطر آینه. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
خطکش. (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی) (زمخشری). آلت خطکشی. (آنندراج). سطرآرای هندسی که بدان خطهای راست و مستقیم می کشند. (ناظم الاطباء). مسطره. ج، مَساطر. (مهذب الاسماء) (دهار). جوی از تشبیهات اوست و با لفظ خوردن و بستن و زدن و کشیدن و نهادن مستعمل است و با لفظ دوختن به معنی ساختن مسطر. (آنندراج) : قصر جان را مهندس قدرت نه به پرگار و مسطر اندازد. خاقانی. همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده اند من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده ام. خاقانی. درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم. خاقانی. ترکیب حجره و دکانش سرتاسر چون ترتیب مجرۀ آسمان بی پرگار و مسطر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54). این مهندس پیشگان را بین که اندر باغ و راغ صدهزاران نقش بی پرگار و مسطر بسته اند. ؟ (از ترجمه محاسن اصفهان). صفیر خامۀ ما صوت بلبلان دارد ز رشته بررگ گل دوختند مسطر ما. تأثیر (از آنندراج). بر (دو) کناره اش پس از این راست گر نهد از طبع تو به صفحۀ مه مسطر آفتاب. حسین ثنائی (از آنندراج). ز واژونی مسطر آن بی وقوف معلق به کرسی نشیند حروف. ملاطغرا (از آنندراج). مگر از کجی فرد مسطر خورد که با مسطر او راستی برخورد. ملاطغرا (از آنندراج). شاید که از تحمل تار خیال او چون کاغذ حریر خورد مسطر آینه. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
پوشیده شونده و در پرده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده و نهفته و حجاب ساخته. (ناظم الاطباء) ، آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که چیزی را دور نگاه می دارد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تستر شود
پوشیده شونده و در پرده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده و نهفته و حجاب ساخته. (ناظم الاطباء) ، آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که چیزی را دور نگاه می دارد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تستر شود
صفحۀ کاغذ چندلائی که به روی آن بندهایی از ریسمان باریک سخت تافته، مانند خطهای راست کشیده و دوخته اند و به اعانت آن کاغذ کتابت را خط می کنند. (ناظم الاطباء). وسیلۀ ایجاد سطرها در صفحۀ کاغذ بدون خط: ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته به مسطر. ناصرخسرو. ازگوهر و از نبات و حیوان بر خاک ببین سه خط مسطر. ناصرخسرو. کار ظفر راست کن چون خط مسطر به تیغ. مجیر بیلقانی. ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته. خاقانی. جدول خون رانی از خون عدو گرنه با تو راست چون مسطر بود. اثیرالدین اومانی. رای تو گشت عدل را مسطر خط راستین رایت تو است فتح را رای نمای معرکه. سلمان. فکر دیوان که داری باز کز مشق ستم از خط چین بر بیاض جبهه مسطر بسته ای. مخلص کاشی (از آنندراج). هرکه را باید نوشتن نسخۀ آداب فقر صفحۀ تن را ز نقش بوریامسطر زنند. طالب کلیم (از آنندراج). رفتیم در پی تو به هر جا که رفت پای بر صفحۀ زمانه کشیدیم مسطری. درویش واله هروی (از آنندراج). - امثال: مثل خط مسطر، راست. مثل مسطر، راست. (امثال و حکم دهخدا)
صفحۀ کاغذ چندلائی که به روی آن بندهایی از ریسمان باریک سخت تافته، مانند خطهای راست کشیده و دوخته اند و به اعانت آن کاغذ کتابت را خط می کنند. (ناظم الاطباء). وسیلۀ ایجاد سطرها در صفحۀ کاغذ بدون خط: ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته به مسطر. ناصرخسرو. ازگوهر و از نبات و حیوان بر خاک ببین سه خط مسطر. ناصرخسرو. کار ظفر راست کن چون خط مسطر به تیغ. مجیر بیلقانی. ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته. خاقانی. جدول خون رانی از خون عدو گرنه با تو راست چون مسطر بود. اثیرالدین اومانی. رای تو گشت عدل را مسطر خط راستین رایت تو است فتح را رای نمای معرکه. سلمان. فکر دیوان که داری باز کز مشق ستم از خط چین بر بیاض جبهه مسطر بسته ای. مخلص کاشی (از آنندراج). هرکه را باید نوشتن نسخۀ آداب فقر صفحۀ تن را ز نقش بوریامسطر زنند. طالب کلیم (از آنندراج). رفتیم در پی تو به هر جا که رفت پای بر صفحۀ زمانه کشیدیم مسطری. درویش واله هروی (از آنندراج). - امثال: مثل خط مسطر، راست. مثل مسطر، راست. (امثال و حکم دهخدا)
حقیر و خوار شمرنده، استهزأکننده و مضحکه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری. (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود
حقیر و خوار شمرنده، استهزأکننده و مضحکه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری. (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود
استاره (مسطر فولادی و چوب جدول کشان را گویند) سمیره نما نویسنده، سمیره دار (سمیره خطی باشد که بکشند) صفحه مقوایی که برآن بجای سطرها ریسمان دوخته است و کاتبان آنرا زیر ورق گذارند و روی هر سطر ریسمان دست کشند تا جای آن بر کاغذ بماند وبر آن جا سطری نویسند، خط کش: روز و شب را به مسطر انصاف استوا داده چون خط جدول. (ابوالفرج رونی) نوشته شده، خط کشی شده (کاغذ و غیره) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر. (دقیقی)
استاره (مسطر فولادی و چوب جدول کشان را گویند) سمیره نما نویسنده، سمیره دار (سمیره خطی باشد که بکشند) صفحه مقوایی که برآن بجای سطرها ریسمان دوخته است و کاتبان آنرا زیر ورق گذارند و روی هر سطر ریسمان دست کشند تا جای آن بر کاغذ بماند وبر آن جا سطری نویسند، خط کش: روز و شب را به مسطر انصاف استوا داده چون خط جدول. (ابوالفرج رونی) نوشته شده، خط کشی شده (کاغذ و غیره) : بصد گونه نگار آراسته باغ بنقش وشی و نقش مسطر. (دقیقی)