جدول جو
جدول جو

معنی متسرمط - جستجوی لغت در جدول جو

متسرمط
(مُ تَ سَ مِ)
موی اندک و تنک. (آنندراج). موی تنک و اندک اندک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرمط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متسلط
تصویر متسلط
غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
ملول، آزرده، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
با هم نبرد کننده به بزرگی. (آنندراج). باهم نبرد کننده در برتری و فضیلت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسامی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ رِ)
لص متعمرط و معمرط، دزدی که هر چه یابد بدزدد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
جنبنده و لرزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لرزان و جنبان و متزلزل. (ناظم الاطباء) ، ریگ مرتعش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
دفزک گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفزک. و غلیظ وکدر و تیره. رجوع به تمطمط شود، کشیده و دراز کرده، هنگفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ مَ)
پاره پاره: و جأت الابل متسرمه، ای منقطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بر هم فروریزنده. (آنندراج). با هم فروریزنده. (غیاث) ، افتاده و پی در پی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 97) ، خود را بر چیزی افگنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آسانی کننده همدیگر. (آنندراج). مهربان و شفیق با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تسامح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
از یکدیگر شنونده. (آنندراج). از هم دیگر شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که ادعای شنیدن کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فاش شده و آشکار شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسامع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ بِ)
پوشنده پیراهن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیراهن پوشیده و یا چیزی که بپوشاند بدن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آویخته شونده به چیزی. (آنندراج). آویخته به چیزی و معلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ مِ)
سخت گلناک. ارض متظرمطه، زمین سخت گلناک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تظرمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ وِ)
ازار پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سروال پوشنده و سروال پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
اندک و تنک گردیدن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کم و سبک شدن موی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
خرمای سبز و نارسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَرْ رِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا منقسم و پاره پاره و تکه تکه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ مَ)
جمل مسرمط، شتر درازهیکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمط. سرامط. سرومط
لغت نامه دهخدا
تصویری از تظرمط
تصویر تظرمط
در گل و لای افتادن آلوده گردیدن به گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرمط
تصویر تسرمط
تنک مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
دل آزرده بستوه آمده ملول آزرده جمع متبرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بر وی دست یافته باشند دست یابنده و غلبه کننده، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترمز
تصویر مترمز
جنبنده و اضطراب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
((مُ تَ سَ لَّ))
غلبه کننده، مسلط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
((مُ تِ بَ رِّ))
ملول، آزرده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
((مُ تَ قِ))
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ فارسی معین