جدول جو
جدول جو

معنی متسرر - جستجوی لغت در جدول جو

متسرر
(مُتَ سَرْ رِ)
سریه گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سریه گیرنده و داه فراش نگاه دارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکرر
تصویر متکرر
تکراری، تکرار شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
زیان دیده، ضرررسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَرْ رِ)
جامه ای که دارای دکمه ها باشد و با آن دکمه ها آن جامه را محکم بندند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَخْ خِ)
حقیر و خوار شمرنده، استهزأکننده و مضحکه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری. (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
طعام سحری خورنده. (آنندراج). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَتْ تِ)
پوشیده شونده و در پرده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده و نهفته و حجاب ساخته. (ناظم الاطباء) ، آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که چیزی را دور نگاه می دارد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تستر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسارر)
راز گوینده با کسی. (آنندراج). با هم دیگر راز گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رَ)
مکرّر. رای مهمله. (از منتهی الارب). مکرر. (آنندراج). نام حرف ’را’. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکرر شود، برگردانیده. (از منتهی الارب). برگردانیده و دوباره گرفته. (ناظم الاطباء) ، دودله شونده. (آنندراج). دودله و متردد و بی ثبات. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِ)
سگ زوزه کشنده و ناله کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
شترگر و خارش دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
ضرر رساننده. (آنندراج) (غیاث) ، پاشیده و پریشان شده و گزند یافته. ستم دیده. (ناظم الاطباء). زیان بیننده. ضرر رسیده. (فرهنگ فارسی معین) : عجزه ومساکین مردم گیلان از سلوک ناهنجار و اطوار ناهموار مؤمی الیه... متضرر... بودند. (از نامۀ شاه عباس به سلطان مراد عثمانی، از فرهنگ فارسی معین ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برقرار و قرار گرفته و ثابت شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَرْ رِ)
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
بخشیده شده، عدالت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و جلد و زود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَرْ رِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا منقسم و پاره پاره و تکه تکه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ سَرْ ری)
از ’س رو’، کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشان حالی که خود را با سخاوت و جوانمرد می نمایاند. (ناظم الاطباء). به تکلف مردمی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَطْ طِ)
بیهوده لاف زننده و بی مأخذ گوینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
به سفر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در جناح حرکت و مسافرت است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَوْ وِ)
یاره بردست. (آنندراج). پوشندۀ دست برنجن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
سریه گرفتن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسرر فلان، اتخذ سریه و یقال تسری ایضاً علی الابدال... (اقرب الموارد) ، بزنی گرفتن مردی مالدار و لئیم دختری را، یا بزنی گرفتن دختری بی چیز را بخاطر شرافت نسب او. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شکافته شدن جامه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسررالثوب، تشقق
لغت نامه دهخدا
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسار
تصویر متسار
راز گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسخر
تصویر متسخر
حقیر و خوار شمرنده، استهزاء کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسفر
تصویر متسفر
گشت و گذار کننده راهی
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره، دو دله دوبار کرده یا گفته شده: بنا کلام منظوم بر مقادیری منفصل متکرر مسجع الاواخر نهادند، دو دله شونده مردد جمع متکررین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
((مُ تَ کَ رِّ))
دوبار کرده یا گفته شده، دو دله شونده، مردد، جمع متکررین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
((مُ تَ ضَ رِّ))
زیان دیده، ضرر رسیده
فرهنگ فارسی معین
خاسر، زیان دیده، زیان رسیده، خسارت دیده، زیانکار، مغبون
متضاد: منتفع
فرهنگ واژه مترادف متضاد