جدول جو
جدول جو

معنی متسحج - جستجوی لغت در جدول جو

متسحج
(مُ تَ سَحْ حِ)
بسیار خراشیده شونده و خراشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خراشیده. و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسحج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ سَلْ لِ)
آن که دوام کند بر خوردن شراب. (آنندراج). بسیار شراب خور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تسلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
نیکو بیننده و نیکو یابنده. (آنندراج). کسی که هیئت چیزی را نیک می بیند و نیکو می یابد آنرا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
طعام سحری خورنده. (آنندراج). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
کرشمه کننده و نازکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَحْ حِ)
نشسته ای که ساقها را از هم گشاده دارد. (ناظم الاطباء). هر دو پارا گشاده دارنده در رفتن و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحج شود
لغت نامه دهخدا
(اِطِ)
بسیار خراشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ)
نعت مفعولی از تسحیج. رجوع به تسحیج شود، چیزی که پوست آن را کنده باشند. (از اقرب الموارد) ، خر بسیار گزیده و خراشیده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسحج
تصویر تسحج
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار