جمع واژۀ مسیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب. رجوع به مسیل شود: مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290) مسائل. جمع واژۀ مسأله. رجوع به مسأله و مسائل شود
جَمعِ واژۀ مَسیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب. رجوع به مسیل شود: مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290) مسائل. جَمعِ واژۀ مسأله. رجوع به مسأله و مسائل شود
روان شدن مایع. (زوزنی). روان شدن لشکر از هر جهت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن گروهی از لشکریان یا گروهی از اسبان از هر جهت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توارد قوم از هر جهت. (از المنجد)
روان شدن مایع. (زوزنی). روان شدن لشکر از هر جهت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن گروهی از لشکریان یا گروهی از اسبان از هر جهت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توارد قوم از هر جهت. (از المنجد)
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
به این طرف و آن طرف جنبنده. (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روز نیستی الاکه سایۀ متمایل. ناصرخسرو. جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل. سعدی. ، در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج) ، کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود، میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به این طرف و آن طرف جنبنده. (ناظم الاطباء) : ای سپس مال و آز مانده شب و روز نیستی الاکه سایۀ متمایل. ناصرخسرو. جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی سرو ندیدم بدین صفت متمایل. سعدی. ، در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج) ، کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود، میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
برآینده یکی با دیگری. (آنندراج). یکی به دیگری ملحق شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از پی هم رفته و به هم رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسائل شود
برآینده یکی با دیگری. (آنندراج). یکی به دیگری ملحق شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از پی هم رفته و به هم رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسائل شود
جدا. (آنندراج). جدا و علیحده. (ناظم الاطباء) ، جدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دور و متفرق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فانی و ناپایدار، زیان کرده. (ناظم الاطباء) ، تجزیه شده و پراکنده، شرم داشته شده از کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تزایل شود
جدا. (آنندراج). جدا و علیحده. (ناظم الاطباء) ، جدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دور و متفرق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فانی و ناپایدار، زیان کرده. (ناظم الاطباء) ، تجزیه شده و پراکنده، شرم داشته شده از کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تزایل شود
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق