جدول جو
جدول جو

معنی متسایل - جستجوی لغت در جدول جو

متسایل
(مُ تَ یِ)
لشکر که روان شود از هر جهت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروهان و لشکریان مجتمع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسایل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جداشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کسی که به چیزی مایل است، کج شونده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
همدیگر آسان گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوش خوی و آسان به سوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مسیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب. رجوع به مسیل شود: مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290)
مسائل. جمع واژۀ مسأله. رجوع به مسأله و مسائل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان شدن مایع. (زوزنی). روان شدن لشکر از هر جهت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن گروهی از لشکریان یا گروهی از اسبان از هر جهت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توارد قوم از هر جهت. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
کسی که معارضه میکند در دشنام و ملامت مر دیگری را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، به یکدیگر پیماینده. (آنندراج). کیل پیماینده مر همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
بایع و مشتری که با هم برآرند بیع را. (آنندراج) (از منتهی الارب). براندازندۀ شرط و پیمان را از قرارداد یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
به این طرف و آن طرف جنبنده. (ناظم الاطباء) :
ای سپس مال و آز مانده شب و روز
نیستی الاکه سایۀ متمایل.
ناصرخسرو.
جلوه کنان میروی ّ و باز نیایی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل.
سعدی.
، در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج) ، کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود، میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
برآینده یکی با دیگری. (آنندراج). یکی به دیگری ملحق شده و متصل گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از پی هم رفته و به هم رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسائل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
فخرکننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر فخرکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
بر یکدیگر ویل گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
باهم رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همراه و رفیق در سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسایر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
خواهنده چیزی را همدیگر. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مر یکدیگر پرسنده و خواهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسأل و تساؤل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
فروتر و پست تر حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
متخایله. گسترده شدۀ از سبزی و گیاه فراوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
جدا. (آنندراج). جدا و علیحده. (ناظم الاطباء) ، جدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دور و متفرق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فانی و ناپایدار، زیان کرده. (ناظم الاطباء) ، تجزیه شده و پراکنده، شرم داشته شده از کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تزایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ یِ)
باهم شمشیر زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسایف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
جدا و علیحده، دور و متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسائل
تصویر متسائل
همخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادل
تصویر متبادل
معاوضه کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
به اینطرف و آنطرف جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مساله (مسئله) : حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل (مسایل)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسایل
تصویر تسایل
تند تازی سپاه، روانگی به هر سو ی، لورش (لور سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایل
تصویر متمایل
کج شده و خمیده شده، آن چه که به چیزی میل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزایل
تصویر متزایل
((مُ تَ یِ))
جدا شونده، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
خمیده، کج، مایل، معطوف، منحرف، خواهان، راغب، شایق، گرونده، مایل
متضاد: متنفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد