جدول جو
جدول جو

معنی متسار - جستجوی لغت در جدول جو

متسار
(مُ تَسارر)
راز گوینده با کسی. (آنندراج). با هم دیگر راز گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسار شود
لغت نامه دهخدا
متسار
راز گوینده
تصویری از متسار
تصویر متسار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ سارر)
جمع واژۀ مسرّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها: این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوینی). رجوع به مسره شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَتْ تِ)
پوشیده شونده و در پرده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوشیده و نهفته و حجاب ساخته. (ناظم الاطباء) ، آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که چیزی را دور نگاه می دارد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تستر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سارر)
نعت فاعلی از مساره. رازگوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
با کسی راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم راز گفتن. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). با هم راز گفتن و آگهی یافتن بعض قوم از سرّ بعضی دیگر. (از المنجد) ، لذت بردن از آنچه که تو ناخوش داری آنرا مانند خاراندن و قلقلک دادن قسمتی از بدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسارّ زید الی ما تکره ، استلذه و اذا حک بعض جسده او غمز فاستلذه قیل هو یتسارﱡ الی ذلک. (اقرب الموارد). و رجوع به تسارر شود
لغت نامه دهخدا
گای لیتسرانج مصحح فارسنامۀ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامۀ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخۀ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است. او وزیر اردشیر بن بابک است:... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمۀ حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیلۀ بسیار بود... (فارسنامۀ ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشتار. (برهان). گیاهی است دوائی که بوی خوش دارد و در غایت تلخی و آن را مروه نیز گویند. (جهانگیری). گیاهی است دوائی و بوی خوشی دارد و در غایت تلخی هم هست و آن را مرو گویند. (برهان). به هندی افسنتین است. (مخزن الادویه) :
اگر خواهی ز تب زنهار زنهار
کفی از داروی مستار دست آر.
ملامحمد تانیسری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مسطار. مصطار. شرابی که از غایت قوت خورنده رابه زمین اندازد. (انجمن آرا) (آنندراج). خمر نارسیده. (مخزن الادویه). شراب تازه و ترش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بارر)
نکوئی کننده با همدیگر. (آنندراج). با هم نیکوئی و احسان کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خرمایی که بسرآن رسیده نگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که میوۀ آن رطب نگردد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فارر)
فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عارر)
آن که بیدار ماند وپهلو به پهلو گردد بربستر در شب با بانگ و آواز. (آنندراج). کسی که در بستر بیدار می ماند و پهلو به پهلو می گردد و بانگ و آواز می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قارر)
قرار و ثبات ورزنده و آرمنده. (آنندراج). همدیگر را فراگیرنده و ساکن شونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مارر)
کشتی گرفته. (ناظم الاطباء) ، هما متماران، یعنی آن دو با یکدیگر کشتی میگیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مستی نماینده از خود، بی مستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح تصوف) اهل ذوق. (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همین لغت نامه و نفایس الفنون و مصباح الهدایه ص 137 و فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ذیل ’ذوق’ و ’اهل ذوق’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء). ظاهر شونده. خود را بلند نماینده. (از منتهی الارب). و رجوع به تساور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
باهم رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همراه و رفیق در سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسایر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
طعام سحری خورنده. (آنندراج). کسی که طعام سحری می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَرْ رِ)
سریه گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سریه گیرنده و داه فراش نگاه دارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَطْ طِ)
بیهوده لاف زننده و بی مأخذ گوینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
به سفر رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در جناح حرکت و مسافرت است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَوْ وِ)
یاره بردست. (آنندراج). پوشندۀ دست برنجن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسور شود
لغت نامه دهخدا
آنکه ادویۀ مفرده فروشد و در عرف هندی پساری گویند. (بهار عجم) (آنندراج) :
تمسار کلک او را شیر اجل مجاهز
عطار خلق او را باد صبامقابل.
اسماعیل (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ پَ)
شتر کشتن و اعضاء آن بخش کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَخْ خِ)
حقیر و خوار شمرنده، استهزأکننده و مضحکه کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که ملجاء می کند دیگری را به اطاعت و فرمانبرداری. (ناظم الاطباء) و رجوع به تسخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
شتابنده. (آنندراج). کسی که شتاب می کند. (ناظم الاطباء) ، هم شتاب و باهم شتاب کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسارع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متاسر
تصویر متاسر
کسی که بهانه می جوید، درنگ نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسارع
تصویر متسارع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
مرماخوز: اگر خواهی زتب زنهار زنهار کفی از داروی مستار دست آر. (محمود تانیسری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسار
تصویر تسار
همرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسفر
تصویر متسفر
گشت و گذار کننده راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسخر
تصویر متسخر
حقیر و خوار شمرنده، استهزاء کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار