جدول جو
جدول جو

معنی متزنح - جستجوی لغت در جدول جو

متزنح(مُ تَ زَنْ نِ)
بردارنده و بلند کننده نفس خود را زاید از مرتبۀ خود و تکبر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بالاتر از مرتبه و درجه ای که دارد وا می دارد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به بی پروائی و به طور آشکار و از روی غرور سخن می راند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزنح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ رَنْ نِ)
ناونده از مستی. (آنندراج). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی. (ناظم الاطباء) ، کسی که اندک شراب می آشامد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
زنار بسته، باریک و نازک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیر کوفته. (ناظم الاطباء). کوفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزنر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
آن که تنگ آید به جواب و خشم گیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مغلوب شده از برهان و بی جواب و عاجز و ناتوان از جواب. (ناظم الاطباء) ، خشمگین. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع تزند شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
واگشوده شونده در سخن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبر نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مغرور و خودبین و متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزنخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
چشنده و چشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَحْ حِ)
آن که به ناپسندی کار کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی رغبت و بی میل و ناراضی و کسی که برخلاف میل و اراده اش مجبور شده باشده. (ناظم الاطباء) ، درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیر و درنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزحن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
اعتماد کننده بردو کف دست در سجده و گشاده دارنده و هر دو بازو را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجنح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
واگشاده شدن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به تزنخ شود، مرهبعد اخری آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برداشتن و بلند کردن نفس خود را زائداز مرتبۀ خود و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند کردن نفس خود فوق مرتبۀ خود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به تزنخ شود، تنگ گرفتن بر کسی در داد و ستد یا وامی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزن’، سنجیده گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ پول سنجیده و وزن شده و یا شمرده شده. (ناظم الاطباء) ، شعر سنجیده. (آنندراج). شعر موزون و راست و درست. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتزان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزنح
تصویر تزنح
گشاده گویی، برداشتن، فیسی، تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار